غزل جوووونیغزل جوووونی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

(◕‿◕) غزل جون دردونه مامانی و بابایی (◕‿◕)

اول مهر 96

امروز اول مهر ماه سال 96 یک روز خاص برای ما بود روز رفتن به پیش دبستانی غزلکم حس عجیبی از شب قبلش تو خونه بود همه ما یه جورایی استرس مخفیانه در خودمون داشتیم از بابایی که نزدیک اذان صبح تو خواب از مدرسه غزلی ازم میپرسید از غزلی که ساعت 5 صبح از خواب بیدار شد و گفت مامانی پاشو بریم مدرسه دیر شد منم که دیگه از خودم نگم فکر نکنم کل شب دو ساعت هم خوابیده باشم خلاصه بالاخره صبح شد و ما راهی مدرسه شدیم بابایی به خاطر کارش نتونست همراهیمون کنه ولی دقیقه به دقیقه به صورت آنلاین ازم گزارش میخواست و هی میگفت عکس بفرست ببینم چی کار میکنه دخترم بر خلاف تصورم خیلی رااااحت پذیرفتی و من با خیااال رااحت ...
1 مهر 1396

بازی با غزلک

به نام خدای مهربونم امروز میخوام از بازی کردنهای این روزها با غزلی بگم براش عزیز دل مامان خیلی خوب بازی میکنی و خیلی قشگ به توضیحاتم برای انجام بازی گوش میدی ... بیشترین هدف در انجام این بازی ها بالا بردن قدرت تمرکزه... هماهنگی چشم و دست و ... عکس چند بازی که با هم انجام دادیم رو برات به یادگار میذارم...                                                       ...
7 شهريور 1396

Sorry

به نام خدای خوبم امروز بی خوابی زده به سرم نماز صبحمو خوندم و بازم اومدم برات بنویسم یه خاطره جالب برات بنویسم از sorry... چند روز پیش بعد از تموم شدن کلاس زبان رفتیم باهم یه دوری بزنیم و حال و هوا تازه کنیم از کنار ایستگاه سواری ماشین های کرایه ای میگذشتیم... راننده ها برای جلب توجه مسافرها داد میکشیدن... ساااااری..... سااااااری.... سااااااری... یهو از من پرسیدی... مامانی چرا این اقاها همشون متاسفن؟؟ من متوجه نشدم و ازت پرسیدم... جانم مامان متوجه نشدم؟؟شما گفتی اخه همشون داد میکشن میگن متااااسفم.... )معنی sorry( وااای خدای من .. نتونستم جلوی خنده ام و بگیرم سعی کردم برات توضیح بدم مادر که اون sorry ...
5 شهريور 1396

دلنوشته مادری

به نام خدای خوبم امروز 5 شهریور 96 مینویسم برای دخترم غزلکم دیروز اخرین جلسه از ترم اول کلاس زبانت بود و من پر از شور و شعف بودم برات که دختر یکی یه دونه ما بزرگ شده و کلاس میره مثل همیشه صبور بودی عزیزم با هر خوشی و ناخوشی که بود تونستی ترم اول و تموم کنی اوایلش برات تو کلاس موندن یه جوّ نا آشنا بود همش میومدی بیرون از کلاس و دنبالم میگشتی ولی بعد چند جلسه به کلاس و بچه ها و مربی هات عادت کردی خیلی خوب باهاشون ارتباط برقرار کردی الان دیگه آنا و انتی و میکی و دوستهات شدن حرفهای روزمره ات با عروسکهات کلی در موردشون حرف میزنی از کلاست برام میگی من کلی ذوق میکنم امروز که برات مینویسم 4 سال و 2 ماه و 1 روزت شد...
5 شهريور 1396

روز چپ دست ها

امروز از طرف جاری جان یه پیام تبریک متفاوت برای غزل جون دریافت کردم خیلی برام جالب و قشنگ بود این عکس و متن پیام رو برای غزل جون به یادگار میزارم   ممنونم از زن عموی عزیز غزل جون که همیشه مناسبت های خاص به یاد غزل جون هست ...
22 مرداد 1396

جشنواره آب بازی

به نام خدای خوبم از طریق یکی از پیج های اینستا خبر دار شدیم قراره جشنواره آب بازی تو قایمشهر برگزار بشه من هم که همیشه اماده در صحنه برای غزل جونم ثبت نام کردم و روز جشنواره رفتیم آب بازی خیلی خوش گذشت دخترم کلی آب بازی کرد                                       از بابایی عزیز هم تشکر وییژه داریم که همیشه و همه جا همراهیمون میکنه شرایط رو برای ما آماده میکنه تا بیشتر بهمون خوش بگذره دوستت داریم بابایی مهربون خدا...
22 مرداد 1396

سفر به دراسله

به نام خدای خوبم امروز 22 مرداد ماه عکس هایی که به یادگار میزارم برای 19 و 20 مرداد هست که همراه دوستان همیشگی رفتیم ییلاق دراسله خیلی خوش گذشت و با یه تجدید قوای عاالی برگشتیم سر خونه و زندگیمون غزل جونم مث همیشه تو سفر ها خیلی دختر خوبی بود و همراهی کرد عکسهای زیر بماند به یادگار از یه سفر دلچسب                                                       ...
22 مرداد 1396

بازی با غزل جون

به نام خدای خوبم امروز 9 /مرداد/96 کلی بازی های قشنگ و رنگی رنگی با غزل جون انجام دادیم بازی با دکمه ها بازی قالب زدن ستاره و قلب برای سیب زمینی ها بازی کاغذ رنگی ها برش و چسبوندن بادکنک های نمدی پیدا کردن اعداد انگلیسی .و..... بریم سراغ عکس های قشنگ                                                               ...
10 مرداد 1396