غزل جوووونیغزل جوووونی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

(◕‿◕) غزل جون دردونه مامانی و بابایی (◕‿◕)

دخترک اسپرت پوش ما...

این روز ها عکس گرفتن از این فسقل شده جزء اعمال شاقه!!! از بس شیطون بَلا شده فقط چند  تا عکس از تیپ جدید این فسقل خانم دارم که برای یادگاری میذارم و همچنین واسه عمه بهار میذارم که  دادِش در اومده که چرا عکس های جدید غزلی رو نمیذاری این هم عکس ِدخترک اسپرت پوش ما...   ...
29 مهر 1393
1118 13 14 ادامه مطلب

15 ماهگی دخترم

امروز اومدم 15 ماهه شدن غزلکم رو بهش تبریک بگم البته با  دو سه روز تاخیر... این روز ها با شیرین کاری ها و شیرین زبونی های دخترم کلی کیف میکنیم یکی از کار های خیلی قشنگش اینه که میره از توی قفسه ی کتاب  ,کتاب های خودشو میگیره و میاره میده به دست منو باباییشو کنارمون میشینه که براش بخونیم خیلی این حرکتش قشنگه  از اینکه ایقدر به کتاب خوندن علاقه نشون میده خیلی خوشحالم دایره لغاتش در حد همون دَ دَ و نَه نَه و اَدَ و این جور چیز ها ست با همین کلمه ها و با ریتم قشنگی جدیداٌ صدای قطار در میاره با صدا ی بلند که صداش میکنیم اونم با صدای بلند و...
7 مهر 1393
1181 10 19 ادامه مطلب

این روزها با غزلی...

سلام به دختر شیطونم امروز بعد از یه مدت طولانی برای دخترکم از این روز هاش مینویسم الان که این مطلب و میذارم غزلی 1 سال و 2 ماه و 20 روزشه و ساعت 7 صبح ِ روز 3 شنبه 24 شهریور ماهه غزلی و باباش خوابن و من از فرصت استفاده کردم تا بیام و براش به یادگار بنویسم و اما اتفاقات این ماه... برای اولین بار غزلی خونه خانم بزرگ تو حیاط افتاد و بینی و لبش زخمی شد و کلی خون ازش رفت دو روز بعدش 4 شهریور با غزلی و بروبچ رفتیم ییلاق این عکس ها از فیلبند ییلاق یکی از دوستانِ خیلی روزهای خوبی بود و خوش گذشت... قربون قدرت خدا برم از کوه که بالا میرفتیم انگار به ابر میرسیدیم تو عکس ...
24 شهريور 1393

عکس های آتلیه به مناسبت تولد یک سالگی غزل جوون...

عکس های آتلیه به مناسبت تولد یک سالگی غزل جوون... تاریخ گرفتن عکس ها 6 / تیر / 1393 یه توضیح خودشیفتانه: لباس زرد غزلی گل ها و تل بافتنی رو سرش کار دست مامانیه... خدایا مواظب خونواده کوچیک ما باش مرسی خدا جونم ...
27 مرداد 1393
2222 10 34 ادامه مطلب

اولین قدم و اولین پارک رفتن...

سلام به دختر گلم امروز که این مطلب رو مینویسم دخترم  یک سال و یک ماه و ده روزشه الان ساعت  3:45 بعد از ظهره و عسلکم خوابیده از کارهای این روزها بگم که غزلی اولین قدم هاشو  تو یک سال و بیست روزگیش برداشته والان هم تقریبا یکی دو متری راه میره متاسفانه نتونستم تا حالا از قدم برداشتنش عکسی بگیرم براش کفش جغجغه ای خریدم وقتی دستشو میگیریم وبا کفش هاش راه میره کلی ذوق میکنه این هم یه عکس از اولین کفش های غزلی برای یادگاری... براش عمو زنجیر باف میخونم و اونم با شیرین زبونی جواب میده گاهی که محلش نمیذاریم و مشغول کارهای خودمون هستیم با جیغ های بنفشش حسابی جلب توجه میکنه ...
14 مرداد 1393
1148 16 24 ادامه مطلب

بازی و صد آفرین...

سلام به همه دوست های وبلاگی خوبم امروز میخوام از بسته آموزشی صد آفرین (که خیلی طرفدار پیدا کرده بود )* و بازی با غزلک بگم این بسته آموزشی شامل فلش کارت هایی که تو چند طبقه دسته بندی شده حیوانات و اشیا و اندام ها و مشاغل و حشرات و ... برای غزلی که هنوز نمیتونه کلمات رو ادا کنه من فقط از اندام ها و اشیا استفاده میکنم فعلا چون با نشون دادن اندام ها ی بدن بهتر یاد میگیره و اشیا دورو برش رو هم میتونه بهتر بشناسه... این هم از غزلی در حال خوندن فلش کارت ها و اما بازی این روزها تو یه سایت خیلی خوب (www.beytoote.com ) یه مطلب خیلی خوب دیدم با عنوان ...
29 تير 1393
1335 11 36 ادامه مطلب

شروعِ فصلی تازه...

شروعِ فصلی تازه... امروز غزلی ما یک سال و 14 روزشه... این روز ها خونه ما با شیطنت های این فسقل خانم حسابی گرم و شیرینه... دخترم دیگه خانمی شده واسه خودش... کارهایی میکنه دیدنی... هرچی بهش یاد بدیم زود میگیره و برامون انجامش میده نمونه هاش... یاد گرفته برامون بوس بفرسته نه بوس واقعی دستاشو میبره به دهنش و با زبونش میزنه به کف دستش و برامون میفرسته یاد گرفته از مبل بره بالا اونم با چه مَشِقّتی...و کلید برق رو خاموش و روشن کنه و با زدن هر کلید روشو بر میگردونه تا ببینه نتیجه کارش چی بوده نازی کردن و یاد گرفته و فقط و فقط هم باباییشو ناز میکنه به هرچی اشاره کنیم و بگیم این چیه ؟...
16 تير 1393
1161 18 20 ادامه مطلب

یک سالِ شیرین و خوووب با غزل...

امروز چهارم تیر ماه سال 93 امروز یک سال از اومدن فرشته کوچولوی ما غزل خانم میگذره  دقیقا پارسال در چنین روز و همین ساعت (6:40 صبح) ما راهی بیمارستان شدیم تا این فسقل شیطون و که واسه اومدن عجله داشت و به دنیای پرهیاهوی خودمون بیاریم تو سالی که گذشت خیلی ماجرا ها داشتیم خوشی ها و ناخوشی زیاد داشتیم خداروشکر وقتی مرور خاطرات میکنم بیشتر خوشی ها و خاطرات خوبش یادم مونده ... بهترین و مهمترین چیزی که همیشه شاکر خدا هستم داشتن همسرِ مهربون و بچه سالم و سرحالِ همسرم که تو این یه سالی که از به دنیا اومدن غزل میگذره همیشه با خوبی هاش و مهربونی هاش و حمایت هاش دلگرمم کرده  همیشه حضور گرمش و ک...
4 تير 1393
1355 24 50 ادامه مطلب

یه روز خوب خونه خانم بزرگ...

جمه 24 / خرداد ماه با برو بچ جمع شدیم خونه خانم بزرگ خیلی خوش گذشت گفتیم و خندیدیم و رقصیدیم و خاطره بازی کردیم ... آش هم پختیم وای آش خوردن دسته جمعی روی ایون بزرگ و باصفای خونه خانم بزرگ چه کیفی داد... جای همتون خالی... تازه اونجا یه آتلیه تو گوشه حیاط  هم راه انداختیم و از بچه ها عکس میگرفتیم این هم از عکس های آتلیه خودمون!!!!   ...
28 خرداد 1393
1182 13 19 ادامه مطلب