زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
نورانورا، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

موهبت

خدا را سپاس به خاطر هدیه ی زیبایش...

           تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com                 

ای خدا! نعمت های پی در پی تو مرا از انجام وظیفه ی شکرگذاری غافل کرد؛ و فیضان دریای فضل و کرمت مرا از ستایش عاجز گردانید؛ و عطای پیوسته ات مرا از ذکر محامد جمالت بازداشتهو مرحمت های متوالی ات مرا از نشر و بیان نیکویی هایت ناتوان ساخته است. این مقام کسی است که به نعمت های بی شمار وسیع تو معترف و با تقصیر در آن نعمت ها مواجه است و بر خود گواهی دهد که نفس خود را ضایع و مهمل گذاشته است و با این حال تو بسیار با رأفت و مهربان و با کرم و احسانی؛ که هر کس که به تو رو آرد محروم نکرده و احدی را که به تو چشم امید دارد دور از درگاه کرمت نخواهی فرمود.

ای که امیدواران همه به ساحت قدس تو بار افکنند و طالبان عطا به عرصه ی عنایتت اقامت کنند! امیدهایی که به تو داریم با مأیوسی روبرو مگردان و جامه ی نومیدی مپوشان.

ای خدا! شکر من در مقابل نعمت های بزرگ تو بسیار ناچیز و حمد و ثنای من در قبال اکرام و عنایتت بسی ناقابل است؛ و نعمت هایت انوار ایمان مرا به زیورهای مجلل بیاراسته و لطائف جود و کرمت تاج عزت بر سرم نهاده و احسان هایت رشته ی علاقه ای و طوق های شرافتی بر گردنم افکنده که دیگر گشوده نگردد. آن قدر نعمت های تو زیاد است که زبانم از شمارش ناتوان و به حدّی بسیار است که فهمم از ادراکش قاصر است؛ تا چه رسد که همه را بتواند اندازه یافت. پس من چگونه می توانم شکر آن نعمت ها را به جای آرم و حال آن که شکر تو گفتن شکری بر آن لازم است. پس من هرچه حمد و شکرت گویم بر آن تو را نیز حمد و شکری دیگر باید گفت.

ای خدا! چنان که ما را در اوّل به لطف خود غذا دادی و در مهد حکمت و صنعت پرورش دادی پس نعمت های بی حدّت را بر  ما به اتمام رسان؛ و ناگواری های انتقامت را دفع گردان و به ما در دو عالم بالاتر و بزرگ تر حظ و بهره را کرامت فرما و ستایش مخصوص توست، بر ابتلاء و آزمایش نیکویت و وفور نعمت هایت؛ آن گونه ستایشی که پسند توست و احسان و عطای بزرگ تو را بر ما قرار دهد.

ای خدای بزرگ با کرم و احسان!  به رحمتت ای مهربان ترین مهربانان!                 

...مناجات شاکرین...     ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩             

ظلم

نورا: ۲سال و ۷ماه و ۲۰روز امروز افطار مهمون داشتیم. مادرجون و عمه رویا و فاطمه و عمورضاینا قرار بود بیان. روزهای آخر ساله و باید خونه پاک باشه اون چند روزی که شما سردی کرده بودی، چند جای خونه گل کاشتی و من تا امروز فرصت نکرده بودم خونه رو آب بکشم. البته بابا فرش‌های بزرگتر رو دوباره برد حیاط و شست، اما کوچیکها که مال اتاقا بودن، همچنان نجس بودن. امروز طبق برنامه آخر سالم، روز آبکشی بود و شلنگ ۱۵متری رو باز کردم و تمام هال و راهرو و سه تا اتاق رو با فشار کم آب و تی اسفنجی و یه لگن، آبکشی کردم. روزه و خستگی زیاد روی اعصابم خیلی تاثیر گذاشت و این که وقتی ازت می‌خواستم بیای ببرمت دستشویی و شما مقاومت می‌کردی... خدا رو...
26 اسفند 1402

فروردین ماه ۱۳۹۶

سلام عسل مامان چطوری گلکم؟ خانوم مودب و ناز من!💕 عاشق اون حرکتتم که در رد کردن تعارفات انجام میدی😍 وقتی کسی چیزی بهت تعارف می‌کنه و دلت نمی‌خواد و می‌خای ردش کنی، خیلی مودبانه سرتو کج می‌کنی و با یه لبخند الکی خیلی ناز می‌گی: دَسِت دَد نکنه! 😚😚😚 کلمه جالب دیگتم "هتله" که به آتلیه یا حتی عکاسی!!!  میگی هتل!😅😅
16 ارديبهشت 1399

اسفند ماه ۱۳۹۵

زهرا: سه سال و ۱ماهه سلام گل گلی مامان بازم اومدم با خاطرات جدید😍 خب این دفعه با اصطلاحات جدید شما اومدم.🤗 اینا جمله‌ها و عبارت‌های بامزه شما شیرین زبون نازنینه:😘👇👇 ♡ هرگز گفته اصلاً دوسِت ندارم!!! (با عصبانیت و کاملاً جدی!😡) ♡ پدرمو درآوردی!👀 ♡ اگه هرگز برگرده بهت میگه اصلاً دوسِت نداره😡 ♡ آدم بچه رو هل میده؟؟!!😾 ♡ چه خوبه که آدم برای باباش شیرینی بگیره!🤗 بیست و پنجم اسفند بود که برای اولین بار اومدی اولین سوال علمی‌تو پرسیدی: ♡ مامااان چرا ما همش جیش داریم؟؟؟  (با لحن کاملا سوالی و کنجکاوانه و علمی!🤔)
14 ارديبهشت 1399

بهمن ماه ۱۳۹۵

عزیزم امتحانای من از پنجم تا دهم بهمن طول کشید...😥 اول قرار بود جشن تولدت رو بندازیم برای پانزدهم ولی بعد به خاطر کار بابا، افتاد به روز بیستم و بعد هم در نهایت شد بیست‌ویکم!🙂 آخه بابایی مهربون داره خونه مادرجون رو برای عید نوروز خوشششگل می‌کنه🙄 یعنی بنّایی و نوسازی خونه و کاغذدیواری و کابینت و... آخه می‌دونی دیگه مادرجون و عمه تنهای تنهان و فقط بابایی رو دارن...😔 عمورضای قهرمانتم با زنعمو رفتن سوریه تا با دشمنا بجنگن💪 روز پنجشنبه، بیست و یکم ماه، یه جشن تولد باشکوه تو خونه کوچیک خودمون برگزار کردیم و همه رو دعوت کردیم و حسابی به شما خوش گذشت... 🍿🎈🎉🎁🍿🎂🍥🎀🍿🍦🍧🍨🍿🍰🍬🍭🍿🍫🍸☕🍿 خاطره زیبای این روز شاد رو با فیلم و عکس ثبت کردیم برای روزی که خانوم بشی...
11 ارديبهشت 1399

جشن تولد کوچولو

زهرا: سه ساله سلام سه ساله عزیزم امسال هم به خاطر امتحانام مجبور شدم جشن تولدت رو بذارم برای چند روز بعد که امتحاناتم تموم شده باشه... شما گل دخملی رفتی خونه مامان جونینا تا من حسابی تو خونه درس بخونم اما با این حال دلم نیومد که تولدت رو تبریک نگم... برای همین روز چهارم بهمن، عروسک پونی رو که چند هفته پیش با بابایی برای تولدت خریده بودیم، کادو کردم و با چندتا بادکنک بادکرده اومدم خونه مامان جون. تو مث همیشه داشتی اون‌جا بازی می‌کردی و خوشحال بودی باباجون مهربون هم آب‌هویج‌بستنی درست کرد و وقتی شما توی اتاق بودی، گذاشت روی میز وسط، منم کادو و بادکنکا رو گذاشتم و همه روی مبل نشستن یعنی مامان‌جون و باباجون و خاله مهدیه. منم اومدم شما رو ص...
11 ارديبهشت 1399

تولد ۳سالگی

تولدت مبارک خوشششگل مامان💕 الهی فدای تو بشم که این قده ناااز شدی💕 الهی دورت بگردم ۳ساله مامان💕 الهی بزرگ شی خانوووم شی شاد و سلامت باشی همیشه گل مامان💕 تولدت مبارک عشششقم نفسم💕 خیییلی دوستت دارم کوچولوی مامان💕💕💕
10 ارديبهشت 1399

دی ماه ۱۳۹۵

زهرا: دو سال و ۱۱ ماهه عزیزکم قصه تعریف کردنات ل منو برده... میای می‌شینی یا از روی کتاب و یا همین‌طوری قصه تعریف می‌کنی و بعد می‌گی: 《نویسنده: بامبالا... یا اریوت یا ...》! اسم یه نویسنده خیالی رو می‌گی... این کار رو از برنامه 《من میخونم توگوش کن》 شبکه پویا یاد گرفتی. عاشقتم به خدا...😍❤ به زبان من‌درآوردی جینگلیسی صحبت می‌کنی و هم زمان از حرکات دست و تکون دادن موهای جیگرت استفاده می‌کنی مثل کسی که می‌خواد حرفش رو به دیگری تفهیم کنه! و چنان جدی این کار رو می‌کنی که کسی ببینه خیال می‌کنه یه زبون واقعیه و خودت می‌دونی که چی داری میگی!!😅 خودتم اسمشو گذاشتی "جینگلیسی" و این به خاطر سی‌دی کارتون‌های دوبله‌نشده‌ایه که بابایی برات می‌خره! قد نازت ...
30 مرداد 1398

کوچه چندم کجاس؟

زهرا: دو سال و ۱۰ ماه عسل‌زبونیای جدیدت: زهرافه: زرّافه خربوش: خرگوش یه بار داشتی بازی می‌کردی با همون گوزن بادی، بپّر بپّر اومدی پیشم و پرسیدی: - خانوووم! مستقیم کجاست؟؟ منم گفتم: - مستقیم دست چپه! شما هم رفتی سمت راست!! یه بار دیگه هم داشتی بازی می‌کردی دوباره همین سوالو پرسیدی: - خانووووم! مستقیم کجاست؟ منم این دفعه گفتم: - یه کم جلوتر بپیچ راست! شما هم خیلی جدی به راهت ادامه دادی و گفتی: - ممنون! یه بارم وسط خاله‌بازی اومدی پرسیدی: - خانوم! کوچه چندم کجاست؟ خلاصه عاشق آدرس پرسیدنات شدم! آذر ماه ۱۳۹۵ ...
11 مهر 1397

کوه یا کوف

زهرا: دو سال و ۹ ماه عشق مامان شما به "کوه" می‌گی "کوف"! اولا من و بابایی متوجه نمی‌شدیم چی می‌گی! فکر می‌کردیم از جایی حرف بد یاد گرفتی! اما بعد که تو نقاشیا و عکسای کتابات به کوه اشاره کردی و گفتی "کوف" فهمیدیم اینم از اون شیرین‌زبونیاته! عاشّقتیم!!! آبان ماه ۱۳۹۵
11 مهر 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به موهبت می باشد