غزل جوووونیغزل جوووونی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

(◕‿◕) غزل جون دردونه مامانی و بابایی (◕‿◕)

آخرین روز های سال 93

به نام خدا امروز 27 اسفند ماه 93 هست و غزلی من امروز 1 سال و 8ماه و 24 روزشه سال 93 هم با تمام خوشی ها و ناخوشی هاش در حال تموم شدنه خدارو شکر که امسال برامون سال خوبی بود خداروشکر امسال با خوبی و خوشی برامون در حال تموم شدنه فسقلی ما هم یه سال بزرگتر شده... شیطنت میکنه..جیغ میزنه...لج میکنه... خودشو برامون لوس میکنه ... نااااااااااااااااااااااز داره حسابی. .. راه میره و بدو بدو میکنه برامون به زبون خودش حرف میزنه و دلبری میکنه... باباییشو با لحن خـــــیــــــــــــــــــــلی قشنگ و دلبرانه صدا میزنه... و یواش یواش قد میکشه و بزرگتر میشه و همه ...
27 اسفند 1393

مرحله ترکِ شیرِ مادر...

به نام خدا... امروز که این و می نویسم غزلی من داره آخرین روزهای نوزده ماهگیشو میگذرونه تو این ماه فسقلِ ما یکی از مراحل سخت زندگی شو پشت سر گذاشت اونم با چه صبوری و موفقیتی... مرحله ترکِ شیرِ مادر از روز 20 بهمن تصمیم گرفتم که شیر رو از فسقلی بگیرم و قدم اول  و نهایی ,زدن تلخک به سینه بود غزلی به محض زدنِ میکِ اول عقب نشینی کرد و نخورد... دوباره بعد از چند ساعت خواست شیر بخوره که بازم همون صحنه تکرار شد و بالاخره دیگه سمت شیر نیومد... روزها که همش مشغول بازی و دیدن تلویزیون و کار با تبلت بود و بی خیال و آروم بود ولی از شبهاش هم بگم که بیقراری هاش تا دو سه شب ا...
3 اسفند 1393
1