این روزها با غزلی...
سلام به دختر شیطونم امروز بعد از یه مدت طولانی برای دخترکم از این روز هاش مینویسم الان که این مطلب و میذارم غزلی 1 سال و 2 ماه و 20 روزشه و ساعت 7 صبح ِ روز 3 شنبه 24 شهریور ماهه غزلی و باباش خوابن و من از فرصت استفاده کردم تا بیام و براش به یادگار بنویسم و اما اتفاقات این ماه... برای اولین بار غزلی خونه خانم بزرگ تو حیاط افتاد و بینی و لبش زخمی شد و کلی خون ازش رفت دو روز بعدش 4 شهریور با غزلی و بروبچ رفتیم ییلاق این عکس ها از فیلبند ییلاق یکی از دوستانِ خیلی روزهای خوبی بود و خوش گذشت... قربون قدرت خدا برم از کوه که بالا میرفتیم انگار به ابر میرسیدیم تو عکس ...