همینجوری خاطره...
به نام خدای مهربونم این روزهایِ اردیبهشتِ امسال ما مشغول تدارکات برای عروسی عمه فاطمه هستیم دخملک ما هم خیلی هوای مارو داشت خیلی خوب و صبور بود وقتی با ما میومد صبوری میکرد و اذیتمون نمیکرد تا ما به خرید و کاهامون برسیم دوستت دارم عزیزممممممم این عکس هم برای دیشبه که تازه از حمام اومده بود میگه مامانی عکس بگیر اینقد که ازش عکس انداختم دخترم شرطی شده عااااشگتم وردِ زبون این روزهای دخترمه این روزها با عاشقانه های دخترم به عرش اعلا میرسم وقتی با عشق کودکانه اش منو میبوسه و میگه عاشگتم تمام وجودم از عشقش پر میشه و اون لحظه برام شیرین ترین...
نویسنده :
مامانی غزل جون
11:30