غزل جوووونیغزل جوووونی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

(◕‿◕) غزل جون دردونه مامانی و بابایی (◕‿◕)

تولد تولد تولدت مبارک...

به نام خدای مهربونم سلام به عزیزتر از جاااانم به غزلکم دختر یکی یه دونه خودم عزیز دلم تولدت مبارک فداااات شم من همین لحظه که دارم برات مینویسم شما به دنیا اومدی ساعت هشت صبح روز سه شنبه چهارم تیر ماه سال نود و دو.... از دیروز فقط داشتم خاطرات به دنیا اومدنت رو برا خودم مرور میکردم لحظه ی به دنیا اومدنت بهترین لحظه زندگیم بوده که نمیتونم حتی توصیفش کنم لحظه ای که به دنیا اومدی و خانم دکتر نشونم داد تورو فقط شکرِ خدا کردم و اشکم در اومد تمام وجودم پر از عشق تو شد انگار هموم حسِ مادرانه ای همه میگن یهو بهم نازل شده و با در اومدن اشکم خودشو نشون داده و تا این ...
4 تير 1394
1773 28 88 ادامه مطلب

بوی تولد می آید...

به نام خدای مهربونم اروز که این مطلب و برای فسقلی ام مینویسم سومین روز از ماه مبارک رمضون هست و دخترم امروز 1 سال و11 ماه و 26 روزش شده دیگه کم کم بوی تولد به مشاممون میرسه واااای خدای من چه زود گذشت... انگار همین دیروز بود که همین جا داشتم از تولد یک سالگیش مینوشتم و حالا داریم به تولد دوساگی فسقلمون نزدیک میشیم امسال هم طبق قرارمون با بابایی قراره به جای تولد آنچنانی یه مهمونی مختصر بگیریم و در عوضش با هم سه تایی بریم آتلیه و عکس های خوشکل بندازیم تا برامون یادگاری بمونه از این روزهای غزلی هم بگم که خیلی خیلی زیااااااااااد شیطون و پر انرژی و شیرین زبون شده تقریبا هر کلم...
30 خرداد 1394

اردیبهشت ماه با غزل خانمی...

به نام خدا امروز آخرین روز از بیست و دومین ماهگی فسقل خانمی ماست   دخترک قشنگم امروز 1 سال و 10ماه و30 روزته الان هم که خوابی و من اومدم برات خاطرات این روزهاتو بنویسم تو این ماه دخترکم خیلی چیزها یاد گرفتی صدای حیونها رو برامون میگی کلاغخ میگه؟ خا خا ببعیی میگه بَ بَ دمبه داری ؟ نَ نَ پس چرا میگی بَ بَ هاپو میگه ؟ هوپ هوپ گاوه میگه ؟ مااااااا گنجشکه میگه ؟ جی جی جی جی خروسه میگه؟ خوخوخوخو گربه میگه ؟ مو مو مو غزل جیگرِ؟؟؟ ماما عسلِ؟؟ ماما این ها سوال و جواب های روتین ما با شما در ط...
3 خرداد 1394
1018 11 15 ادامه مطلب

سال جدید... پست جدید...

به نام خدا امروز 3 اردیبهشت هست و من بالاخره تنبلی رو کنار گذاشتم و اومدم واسه دخملم پست جدید بذارم امروز آخرین روز از 21 ماهگی فسقل ماست فردا دخملی ام وارد بیست و دومین ماه از زندگیش میشه این روزها از شیرینی های فسقلمون لذت میبریم هر روز برامون شیرین تر از قبل میشه و برا من و باباییش دلبری میکنه دخترم بلده تا ده بشماره فقط این وسط با هفت و هشت مشکل داره و نمیگه و پنج رو هم ده میگه عدد دو رو تا نفس داره میکشه دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو بعدش میرسه به سه سال 93 برا دخترم با مریضی تمو م شد آخرین روزهای سال تب و لرز و سرفه ...
3 ارديبهشت 1394

آخرین روز های سال 93

به نام خدا امروز 27 اسفند ماه 93 هست و غزلی من امروز 1 سال و 8ماه و 24 روزشه سال 93 هم با تمام خوشی ها و ناخوشی هاش در حال تموم شدنه خدارو شکر که امسال برامون سال خوبی بود خداروشکر امسال با خوبی و خوشی برامون در حال تموم شدنه فسقلی ما هم یه سال بزرگتر شده... شیطنت میکنه..جیغ میزنه...لج میکنه... خودشو برامون لوس میکنه ... نااااااااااااااااااااااز داره حسابی. .. راه میره و بدو بدو میکنه برامون به زبون خودش حرف میزنه و دلبری میکنه... باباییشو با لحن خـــــیــــــــــــــــــــلی قشنگ و دلبرانه صدا میزنه... و یواش یواش قد میکشه و بزرگتر میشه و همه ...
27 اسفند 1393

مرحله ترکِ شیرِ مادر...

به نام خدا... امروز که این و می نویسم غزلی من داره آخرین روزهای نوزده ماهگیشو میگذرونه تو این ماه فسقلِ ما یکی از مراحل سخت زندگی شو پشت سر گذاشت اونم با چه صبوری و موفقیتی... مرحله ترکِ شیرِ مادر از روز 20 بهمن تصمیم گرفتم که شیر رو از فسقلی بگیرم و قدم اول  و نهایی ,زدن تلخک به سینه بود غزلی به محض زدنِ میکِ اول عقب نشینی کرد و نخورد... دوباره بعد از چند ساعت خواست شیر بخوره که بازم همون صحنه تکرار شد و بالاخره دیگه سمت شیر نیومد... روزها که همش مشغول بازی و دیدن تلویزیون و کار با تبلت بود و بی خیال و آروم بود ولی از شبهاش هم بگم که بیقراری هاش تا دو سه شب ا...
3 اسفند 1393

بازی با غزلی (2)

به نام خدا امروز که این مطلب و میذارم دخملی ام 1 سال و 7 ماه و 3 روزشه غزلکم سه روزِ که وارد نوزدهمین ماه زندگیش شده و اما بریم سراغ بازی... هوش چین حیوانات که معرف حضور همه هست این بازی رو ماه قبل برا فسقل خریدم و برخلاف انتظارم فسقل خانم خیلی خیلی زود اونو یاد گرفت و الان حرفه ایی شده منم دیدم که حسابی این بازی رو دوست داره از فرصت استفاده کردم و یه بازی شبیه همین براش ساختم تطابق رنگ ها... با گلدون ها یی که برا کاکتوس هام گرفته بودم شروع کردم هر رنگ گلدن  با زیر گلدونیش باهم... و بعد سراغ حلقه هوش رفتیم و یه جور دیگه ...
7 بهمن 1393
2343 12 22 ادامه مطلب

بازم دریا و ساحل و غزل جون...

به نام خدا امروز جمعه 19 دی ماه  و الان ساعت 3 بعد از ظهر هست و غزلی طبق عادت هر روزش الان خوابه... امروز دخترم  1 سال و 6 ماه و 15 روزشه... چهارشنبه رفته بودیم که واکسن 18 ماهگی غزلی رو بزنیم که نشد هوا اون روز خیلی خیلی خوب بود یه هوای بهاری شده بود... ما هم که فرصت طلب رفتیم کنار دریا به غزلی خیلی خوش گذشته بود همش میخواست بره تو آب ولی هوا اینقد گرم نبود که بتونم به آب دریا بزنمش  . تو ساحل یه قایق برای ماهیگیری بود که شد اسباب ِ بازی و عکس گرفتِ ما چند تا عکس از اون روز قشنگ میذارم برای یادگاری... غزلک شیطون که خ...
19 دی 1393
2056 13 25 ادامه مطلب

یه روز خوب پاییزی کنار دریا...

به نام خدا امروز که این مطلب و مینویسم دخترکم 1 سال و 5 ماه و 18 روزشه... دیروز جمعه رفتیم امامزاده ابراهیم و بعدش هم کنار دریا... خیلی خوش گذشت بعد از مدتها که هوا حسابی سرد بود و مارو خونه نشین کرده بود هوای آفتابی ِ دیروز حسابی بهمون چسبید ما هم از فرصت استفاده کردیم و زدیم بیرون و اما هنوز هم عکس گرفتن از این فسقلِ شیطون بلا خیلی سخته فقط چند تا عکس تونستم با هزااااااااار مکافات ازش بندازم...         دخترکم در حال زیارت تو امام زاده فرشته کوچولوی چادری ام دوستت دارم .... ...
22 آذر 1393
1173 14 25 ادامه مطلب

غزلکم در 16 ماهگی به روایت تصویر...

سلام به دختر نازنینم امروز آخرین روز از 16 ماهگی دخترمونه و میخوام عکس هایی از این ماه برای غزلکم به یادگار بزارم... اولین عکس برای اولین روزهای محرم امساله که تو حیاط پدر جون انداختیم این عکس ها هم خونه پدر جون با سارافونی که مامانی برا دخترش دوخته ... و امممممممممما بریم سراغ شیطنت های فسقل خانم... بالا رفتن از میز و عسلی ها شده کار هر روزه این شیطون بلا...   اینجا که دعواش کردم مثلا ناراحت  شده و ناز میریزه... بابایی برا دخترم صندلی خریده که راحتتر به درس و مشقش برسه... اسباب با...
4 آذر 1393
1914 17 27 ادامه مطلب