غزل جوووونیغزل جوووونی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

(◕‿◕) غزل جون دردونه مامانی و بابایی (◕‿◕)

همینجوری دل نوشته

1396/3/7 10:34
283 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدای خوبم

امروز دخترکم 3 سال 11 ماه و 3 روزشه

بوی تولد و 4 سالگی به مشام میرسه

 دقیقا بزرگ شدن دخترم و با تمام وجودم دارم حس میکنمو میبینم

چه خااانم شده

چه حرف گوش کن شده

و چه قشنگگ شرایط و درک میکنه و باهاش سازگار میشه

خدایا از تهِ دلم شکرت میکنم

غزلی عزیزم

مخاطب اصلی این وبلاگ یا آلبوم دیجیتالی

که از این طریق برات درست کردم خودِ خودتی

برای بعدهااا

که چه من باشم و چه نباشم

بیای اینجا و از روزهای کودکی ات بخونی

هر چند بازم تنبلی میکنم و ریز ریز این دوران شیرین رو برات نمی نویسم

از حرف زدنهای شیرینت

از تلفن صحبت کردن هات با عزیز و آقاجووون

از ناااز و ادا هات

از قِر و فِر رفتن ها و حرکاتت که در هر حال و احوالی که باشیم مارو می خندوونی

وااااای از ناااز کردن هات برای باباییی

(یه پست جدا گونه باید در این مورد بزااارم)خندونک

من بهت میگم " مَشمِل " خااانمخندونک

تو هم در جااا میگی مشمل خانم خودتی و میپری بغل بابایی

از انگلیسی خوندن هات تو خونهعینک

شعر ها  رو برا خودت موقع بازی زمزمه میکنی

با عروسک هات که صحبت میکنی همشون انعکاس رفتار ما تو خونه هستعینک

همون کلمات و اداها رو برای عروسک هات اجرا میکنی

برا همین ما همیشه تو خونه با کلمات خوب و با احترام با هم حرف میزنیم 

خداروشکرر میکنم که موءدب  بار اومدی

و از این بابت خیلی خوشحالم

الان که بازم نزدیک تولدت رسیده

هر روز تب و تابِ دلم بیشتر میشه

عمیق که بهش فکر میکنم تپشِ قلبم بیشتر میشه

به  لحظه ای که به دنیا اومدی

روزهای اولی که اومدی تو بغلم

به اینکه هزااار ماشالله چقدررر بزرگ و خانم شدی

به آینده ای فکر میکنم که دخترم بخواد بره مدرسه

به هزاااار ویک چیز معلوم و نامعلوم ...

هنوز هم شبها کنارِ من و بابایی میخوابی

با وجود اصرار بقیه و همه ی دلایل  و استدلال منطقیِ روانشناسی

باز هم دلم نمیاد موقع خواب از خودم جدات کنم

با اینکه تخت قشنگت کم کم داره برات کوچیک میشه و تو نتونستی به خوبی ازش استفاده کنی

باز هم این حسِ وابستگی من به دخترکم نمیزاره ازت جدا بخوابم

دلم آروم نمیگیره وقتی کنارم نیستی

از عکس گرفتن هات هم بگم

حالا دیگه کاملا بلد شدی که عکس بگیری

چشم به دوربین

لبخند زنان

گاهی هم برای خودت ژست های من دَر اوَردی در میاری  و مارو کلی میخندونی

عاشقتم که اینقدر شیرینی

الان که دارم اینارو برات مینویسم

دومین روز ماه رمضانه و شما طبق معمولِ صبحها این ساعت خوابی

دعای همیشگی من برات عزیز دلم

لبخند همیشگی

دلِ خووش و آخر و عاقبت به خیریه

همیشه تنِ سالم و دلِ شاد داشته باشی

فقط از زندگیت لذت ببری

از خدا میخوام ناملایمات زندگی روح لطیفت و آزرده نکنه

فقط صبور و محکمترکنه

محکم و قوی باش

مادر به فدای خندهات

من و بابایی عاشقتیم

 

 

خدایا شکرت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

کیمیا
14 تیر 96 11:53
با ده روز تاخیر تولدت مباااارک عسل خاله ایشااله عروسیت و دانشگاه رفتنت عزیززززززم
مامانی غزل جون
پاسخ
قربونت برم دوست با معرفتم ممنونم از محبتتون محبت
بابایی غزل جون
18 تیر 96 19:05