غزل جوووونیغزل جوووونی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

(◕‿◕) غزل جون دردونه مامانی و بابایی (◕‿◕)

مهمان ویژه

1397/5/6 0:23
806 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدای خوبم

تو این پست میخوام از روزهای شیرین کودکی غزلی براش بنویسم

تو تیر ماه امسال پانیذ جون چند روزی مهمان ما بوده

وااای از دلبری های ایندو تا قرتی نگم

غزلی نمیدونم الان که این خاطره رو میخونی چند سالته  و از این روزهای قشنگ کودکی ات چیزی یادت هست یا نه

من برات اینجا مینوسم تا با تمام جزییات برات به یادگار بمونه

تو این دوره از کوی هات خیلیاجتماعی تر شدی و راحتتر با بقیه ارتباط برقرار میکنی

و البت همن و بابیی که همیشهنگران شما هستیم

یواش یواش خطقرمز های ارتباط با دیگران و داریم یادت میدیم

ارتباط باغریبه ها و نزدیک نشدن به اونها....

یا ر غار این روزها ی شما پانیذ جونه

خیلی خیلی همو دوست دارین

روزی نمیشه کهتو خونه ما حرفی یااسمی ازش برده نشه

مهمونی ها و دورهمی  هامون با پانیذ که باشه صدبرابر بهتون خوشمیگذره

و کلیباهم بازی میکنید

از روزهایی که پانیذ مهمونمون بود براتنبگم

همش بازی و بازی وبازی

تو از ته ته دلت شاد بودی و میخندیدی

 و پانیذ هم همینطور

پارک رفتیم

دریا رفتیم

اشپزی کردیم

تولد بازی کردیم

رقصیدیم

دعواتون شد

از هم دلخور شدین

به ثانیه نکیشده دلتنگ هم شدین و اشتی و بازم هم خنده و شادی

قربون هر دوتاتون بشم من که چه دنیای صاااف و پاکی دارین

چقدر با هم صادقانهحف میزنین

چقدر دوستی کوکی هاتون بی ریا و پاکه 

از ته دلتون به هم محبت میکنید

چه لذتی داره کنار شمادو تا فرشته مهربون بودن

چند تا عکس براتون اینجا به یادگار میزارم

 

همیشه خوشبخت باشین عزیزانم

برای هم بمونید

خدایا شکرت

 

پسندها (4)

نظرات (1)

مامان صدرامامان صدرا
6 مرداد 97 15:23
دوستیتون پایدار ملوسکا❤❤❤
مامانی غزل جون
پاسخ
ممنونم عزیزمبوس