مهمان ویژه
به نام خدای خوبم
تو این پست میخوام از روزهای شیرین کودکی غزلی براش بنویسم
تو تیر ماه امسال پانیذ جون چند روزی مهمان ما بوده
وااای از دلبری های ایندو تا قرتی نگم
غزلی نمیدونم الان که این خاطره رو میخونی چند سالته و از این روزهای قشنگ کودکی ات چیزی یادت هست یا نه
من برات اینجا مینوسم تا با تمام جزییات برات به یادگار بمونه
تو این دوره از کوی هات خیلیاجتماعی تر شدی و راحتتر با بقیه ارتباط برقرار میکنی
و البت همن و بابیی که همیشهنگران شما هستیم
یواش یواش خطقرمز های ارتباط با دیگران و داریم یادت میدیم
ارتباط باغریبه ها و نزدیک نشدن به اونها....
یا ر غار این روزها ی شما پانیذ جونه
خیلی خیلی همو دوست دارین
روزی نمیشه کهتو خونه ما حرفی یااسمی ازش برده نشه
مهمونی ها و دورهمی هامون با پانیذ که باشه صدبرابر بهتون خوشمیگذره
و کلیباهم بازی میکنید
از روزهایی که پانیذ مهمونمون بود براتنبگم
همش بازی و بازی وبازی
تو از ته ته دلت شاد بودی و میخندیدی
و پانیذ هم همینطور
پارک رفتیم
دریا رفتیم
اشپزی کردیم
تولد بازی کردیم
رقصیدیم
دعواتون شد
از هم دلخور شدین
به ثانیه نکیشده دلتنگ هم شدین و اشتی و بازم هم خنده و شادی
قربون هر دوتاتون بشم من که چه دنیای صاااف و پاکی دارین
چقدر با هم صادقانهحف میزنین
چقدر دوستی کوکی هاتون بی ریا و پاکه
از ته دلتون به هم محبت میکنید
چه لذتی داره کنار شمادو تا فرشته مهربون بودن
چند تا عکس براتون اینجا به یادگار میزارم
همیشه خوشبخت باشین عزیزانم
برای هم بمونید
خدایا شکرت