خونه مادر بزرگه....
یه پست مخصوص برای یه جای مخصوص...
خونه مادر بزرگه...
اینجا خونه مادر مادر مادر غزل جونیه....
اینجا برای من یاداور روزهای خوش بچگی هامه
یادش بخیر چه روزهای خوب و خوشی اینجا با بچه ها داشتیم
دختر خاله ها و پسر خاله ها و پسر دایی ها و تک دختر داییمون...
الان دیگه هممون بزرگ شدیم و ازدواج کردیم و بچه داریم ولی وقتی میایم خونه مادربزرگ ,کودک دورنمون دوباره شروع میکنه به شیطنت ...
به یاد بچگی هامون وسطی بازی میکنیم
لی لی چه حالی میده...
بزرگترها هم که همش در حال تذکر دادن هستن که یواش تر بخندین و سر و صدا نکنین همسایه ها میگن چه خبره...
وقتی از روزمرگی های زندگی خسته میشیم میایم اینجا برای تجدید قوا...
کنار خانم بزرگ...
خدا حاجی بابا رو رحمت کنه چقد با ما همراه بود خیلی کم عصبانیتشو دیدیم
تنها چیزی که ازش برامون تو ذهن مونده صورت مهربون و همیشه خندونشه...
این عکس هم آذر ماه تو پانزدهمین سالگرد فوتش گرفتیم...
کاش این خونه همیشه پابرجا بمونه ...