جونه زدن 2 تا مروارید خوشکل...وشیطنت های فسقل خانم...
سلام به همه دوست های وب لاگی ام
ممنونم که جویای حال غزلکم بودید. خدا روشکر حالش خیلی بهتر شده و دو تا از دندون های مرواریدیش جونه زده و قابل رویت شده
این هم عکس های اولین دندون فسقل خانم....
و اما از اندر احوالات این شیطون بلا بگم که خیلی خیلی شیطون تر تر شده
خیلی از رفتار هاش کاملا اختیاری و آگاهانه شده ...
مثلا اگه از کاری منعش کنیم و جلوشو بگیریم یه جیغی میکشه دیدنی دستهاشو محکم مشت میکنه و لثه های بی دندونشو بهم فشار میده و حرص میخوره...
اگه من یا باباشو تو لباس بیرونی ببینه بیقرار میشه که بغلش کنیم و ببریمش بیرون...
امروز هم مثل همیشه با رفتن پدرش چنان بلایی به سرم آورد که منم شال و کلاه کردم و دنبال باباییش رفتم
...بازم از جاهایی سر در میاره دیدنی من که همش در حال مچ گیری هستم تا به باباش نشون بدم
جالبه که تا میبینه دارم ازش عکس میندازم به دوربین خیره میشه انگار همچین بدش هم نمیاد
...این چند تا از مچ گیری های من
این جور مواقع محکم میگیرم تو بغلم تا میتونم مبوسمش
از توانایی های جدیدش اینه که خیلی راحت دسشتو از مبل و میز و بقیه چیزها میگیره و بلند میشه
البته از چیزهای مورد علاقه اش اینه که بیشتر از سر و کول ما بالا بره وقتی هم که موفق میشه چنان شادیی میکنه انگار به موفقیت بزرگی دست پیدا کرده
از تفریحات دیگه این وروجک کندن چش و چال منه
علاقه شدیدی هم به کندن موهای من داره که دیگه از دست این کارش خیلی خیلی کلافه ام
وقتی با صدای بلند براش قصه میگم یا کتاب میخونم همراه با کلفت و نازک کردن صدام اونم تقلید میکنه و صداشو تغییر میده.
...جدیدا اگه وسط خوندن ساکت شم همش "هوم هوم " میکنه و پا میکوبه که ادامه بده
باباش بهش یاد داده وقتی میگیم " غزل لالا " رو شکم میخوابه و سرشو میزاره رو بالش که وااااااااااای دلم میخواد قورتش بدم
با بچه ها خیلی خیلی راحت تر ارتباط برقرار میکنه وبا دیدنشون خیلی واضح عکس العمل نشون میده و با چشم دنبالشون میکنه اگه به بازی بگیرنش خیلی زود باهاشون دوست میشه کلا دخترم به خونگرمی معروف شده
با هر کسی که از راه برسه و تحویلش بگیره اُخت میشه
شدیدا به من وابسته شده هرجا که برم دنبالمه تا وقتی که بیداره تقریبا به هیچ کارم نمیرسم تو آشپز خونه همش چسبیده به پاهای من از ترس لگد کردنش نمیتون قدم از قدم بردارم
قبلنا یه چند دقیقه ای با تلویزیون یا اسباب بازی هاش سرگرم میشد ولی الان تا خودم پیشش نشینم آروم نمیگیره...
از خوابش هم بگم که شبها با چه مکافاتی میخوابونمش حتماً حتماً هم باید رو پاهام بخوابه و با ریتم منظمی تابش بدم اگه تاب دادنش با تاخیر باشه هشدار میده
وقتی دارم میخوابونمش واسه خودم برنامه ریزی میکنم که خوابید به کارهای عقب افتاد ه ام برسم ولی اینقد خوابوندش ازم انرژی میگیره که خودم همزمان با اون میخوابم
...چقدر این پستم طولانی شد
خلاصه اینکه ما هم مث بقیه مامان و باباها داریم قد کشیدن و بزرگ شدن بچه مونو میبینیم
...از خدا میخوام همه بچه ها رو زیر سایه لطف و کرمش همیشه سالم و شاد و سرحال نگه داره