غزل جوووونیغزل جوووونی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

(◕‿◕) غزل جون دردونه مامانی و بابایی (◕‿◕)

شیرین کاری های فسقلی در ماه یازدهم...

1393/3/7 21:31
1,048 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااامی به گرمی این روزهای خرداد ماه که حسابی مارو کلافه کردهکچل

امروز که این مطلبو برای دخترم به یادگار مینویسم 7 خرداد ماهه و فسقل من 11 ماه و 3 روزشه...

الان ساعت 8 غروبه و این وروجک بعد از کلی شیطنت بالاخره خسته شد و خوابش برد

و من موندم و لیست طــــــــــــــــــــولاااااااااانــــــــــــــی از کارهای عقب مونده ولی به فکرم رسید بیام و برای این شیطون از کارهای این روزهاش بنویسم...

از شیطنت هاش بگم که همچنان در حال کندوکاو  تو وسایل خونه هست جدیدا هم سر کشوی لباس ها میره و کشو رو میکشه بیرون

همه جای خونه ردِ دستهای کوچیکش پیدا میشه

رو شیشه تلویزیون و میزش.. روشیشه ویترین.. رو ماشین لباس شویی... رو در یخچال...

رو میز وسط و عسلی هاش... خلاصه همه جا که قدِ کوتوله اش برسه چنگ میندازهخندونکخندونک

اینجا مثلا پشتی گذاشتیم که دیگه سراغ تلویزیون و سیم های پشتش نره!!!!!

تازه علاقه خاصی هم به لباسشویی داره مخصوصا اگه در حال شستن باشه این هم مدرکش..

از حرف زدنش هم بگم که بابا بابا از دهنش نمی افته . وقتی هم با وسیله ای سرگرم میشه فقط میگه

دَ دَدَدَ دَدَ

ماشالله اینقدر هم حرف میزنه که نگوخندونک

امروز همسری میگفت این اگه به حرف زدن بیاد مارو کلافه میکنه از الان معلومه خیلی پر حرفهخندهخنده

ماشالله یادگیریش خیلی خوبه چند تا بازی یاد گرفته

وقتی بهش میگیم غزلی اتــــــَــل متـــــَـــل پاهاشو دراز میکنه میزنه رو پاهاش

یا میگیم کلاغ پــــــَــر با همون دَدَدَدَ ریتم کلاغ پرو میاد

لی لی لی لی حوضک که براش میخونم دو تا دستاشو بهم میمالونه ...

آخریش هم الهی شکره که بهش میگم غزلی الهی شکر بده دستاشو با سرش میبره بالا

قربون دستای کوچولوش برم

دیشب ساعت 1 که مث هرشب بیخوابی زده بود به سرش همه اینهارو واسه بابایی اجرا کرد بابایی از ذوق میخواس بخورتشخوشمزهخوشمزه

تو این ماه یاد گرفته دستشو بذاره روی مبل و بلند بشه البته الان دیگه حرفه ای شده به هرچی میرسه دستشو بهش میگیره و رو پاهاش می ایسته چند ثانیه هم بدون کمک می ایسته

اینجا هم خونه خانم بزرگ هستیم که با کمک در ایستاده

(من عاشق این خونه ام با درهای چوبیش و فرشهای دست بافتش و پشتی ها و متکا ها و هرچیزی که بوی قدیما رو بده )

 دخترم عشق بیرون رفتن داره دم دم های غرب که میشه انگار کلافه میشه به لج کردن می افته معلومه میخواد که ببریمش بیرون

اینهم شده کار هر روزه باباییش که غروبها میبردش گردش

کتاب خوندن و خیلی دوست داره . هر اسباب بازی که پیشش بذاریم و اگه کتاب هم کنارش باشه میچسبه  به کتاب و شروع میکنه به ورق زدن و دَدَدَدَدَ کردنچشمکچشمک

و اینجا هم در حال ورق زدن...

از اینکه براش کتاب میخونم کیف میکنه وقتی هم که خسته بشه به ورق های کتاب بیچاره چنگ میندازه و پاره اش میکنه

واما بازم ناله من از بد خوابی هاشه که دیگه واقعا کلافه و خسته شدم

شبها اصلا آروم نمیگیره و همش با گریه میخوابه . منم گاهی اوقات دست به دامن استامینوفن میشم که یکم آروم بگیره و بخوابه

تقریبا هر یک ساعت بیدار میشه و گریه میکنه باید همش بهش شیر بدم تا بخوابه تا یک ساعت بعدش دوباره...

یه شب راحت و آروم خوابیدن شده برام یه آرزوی دور و دراز...

همه میگن از خارش لثه که اینجور بیقراره بچه.

انگار بقیه دندوناش هم میخواد در بیاد...

خوب دیگه برم تا این قسقل بیدار نشده و نیوفتاده به جون این کیبورد بدبختعصبانیعصبانی

این هد بندی هم که سرشه تازه براش باقتم حالا مگه شیطون بلا گذاشت درست و حسابی ازش عکس بگیرم!!!!کچلکچل

 

قربونش برم اینجا خودشو از پشت چسبونده به تختش و با ترس ولرز وایساده

و در اخر دعای همیشگی من برای دخترم شادی و سلامتیه

همیشه شاد و سلامت  باشی عزیزم

خدایا برای همه خوبی هات ممنونتم

 

پسندها (18)

نظرات (31)

مامان نازی
8 خرداد 93 0:59
ای جانم که اینقدر کنجکاوی خاله. خونه های قدیمی واقعا زیبا هستن خوش به حالتون که میبینید همچین خونه هایی رو
مامانی غزل جون
پاسخ
ممنونم گلم از حضورت اده عزیزم خونه های قدیمی یه حال و هوای دبگه ایی داره که ادمو اروم میکنه من که عاشق وسایل قدیمی هستم
بابایی غزل جون
8 خرداد 93 15:49
دو دندون در پائين دو دندون در بالاي فك چند ثانيه ايستادن و دوباره افتادن دور خانه را بيست دور رفتن و برگشتن با سرعت نور البته با چهار دست و پا ديوار را گرفتن و تند تند رفتن لجبازي كردن با مامان گريه هاي الكي و ناز كردن و به زور چيز گرفتن لگد زدن موقع مامي كردن و فرار از پوشك رقصيدن با آهنگ و تاب بازي گفتن كلمه ماما و بابا بصورت كاملا تصادفي و با طمأنينه گوشي گرفتن و گفتن الو الو همه و همـــــــــــــــــــــــه رو دوست دارم دوووووووووووووست دارم دخترم. بابایی فـــــــــــــدات ...
مامانی غزل جون
پاسخ
سلااااااااااام بابایی گلم ممنونم که به وبلاگم میایی خییییییییللللللییییییی دوستت دارم بابایی عاشق مهربونی هاتم
مامان محمد هانی
9 خرداد 93 12:25
خدا حفظش کنه ..... اما با اینکه بازیگوشیهاشون تو این سن خسته مون می کنه یه لحظه ایستادنشون یا بازی کردنشون به آدم انرژی میده که نگو....درست نمیگم؟مادر و پدر بودن خیلی لذت بخشه
مامانی غزل جون
پاسخ
ممنونم عزیزم اره دقیقا با اینکه خیلی ازم انرزی میگیره ولی از دیدن کارها و شیطنت هاش ذوق میکنم
ماماني پرنيان
10 خرداد 93 13:11
سلام دوستم خوبي قربون اين فسقل برم من . شايد باور نكني كه تمام كارهايي كه غزل مي كنه مثل پرنيانه . خدا برات حفظش كنه دوست جونم
مامانی غزل جون
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از حضورت جدی؟ این فسقل ها همشون مث همن
عمه بهار
11 خرداد 93 10:29
الهي عمه فداي اون دستهاي خشگل و نازش بره ....چقد دلم ميخواد يه روز وقت داشته باشم تا حسابي باهات بازي كنم و كاراي جديدي رو كه ياد گرفتي از نزديك ببينم....بوس به روي ماهت خشگل خانم.....
مامانی غزل جون
پاسخ
سلااااااااااااااام عمه بهار مرسی که به وبلاگم سر میزنی از راه خیلی دووووور میبوسمت
مامان پاشا
11 خرداد 93 11:53
خداحفظش کنه این دخترشیطون رو....مامانی صبرکن قشنگ دویدن وراه رفتن رویادبگیره. اون موقع انقدرخستت میکنه که دلت واسه اینروزاتنگ بشه
مامانی غزل جون
پاسخ
ممنون دوست گلم آره عزیزم میدونم که باید منتظر اون روزها باشم خداروشکر که با شیطنت هاشون نشون میدن که سالم و سرحالن
مامانی هیما
11 خرداد 93 16:07
وای عزیزم چقدر بزرگ شده این دخمل خوشگل چه هد خوشگلی براش بافتی مامانی دست درد نکنه مامانی
مامانی غزل جون
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم که میای قربونت
مامانی درسا
12 خرداد 93 15:03
عزیزمی دخملی شیطون بلا ....زنده باشی گلم
مامانی غزل جون
پاسخ
مرسی گلم ممنونم که سر میزنی
مهسا
12 خرداد 93 19:09
ای جان.. چقدر شیطون بلا شده ه ه .. خدا حفظش کنه..
مامانی غزل جون
پاسخ
ممنون مهسایی
الهام مامان سلنا
13 خرداد 93 0:55
خوشگل خانم 11 ماهگیت مبارک
مامانی غزل جون
پاسخ
مرسی عزیزم پمنونم از حضورت
مامان فاطمه
15 خرداد 93 0:05
شیطونی هاتو قربون غزل خانووومیراستی تولد غزل جووون هم نزدیکه ها!!!ببینیم مامانش چه میکنه واسه تولد دخملش خصوصی داری عزیز
مامانی غزل جون
پاسخ
مرسی خاله جونی آره تولدش نزدیکه ولی فک نکنم جشن آنجنانی بگیریم در حد خونوادگی...
مامان آرشیدا
17 خرداد 93 9:59
ماشاله به این غزلک ناز و باهوشدیگه خودتو آماده کن واسه شیطنتایی که هر روز بیشتر و بیشتر میشهعزیزم نمیدونم جریان چیه؟؟؟؟ ما که الان ماههاست نخوابیدیمو به هر کسم میگم پای دندوناشو میکشه وسط!!!
مامانی غزل جون
پاسخ
سلام عزیزم بچه هستو شیطنت هاش دیگه اره گلم منم به هرکی میگم میگه دنونشه
یاسمن( مامی فرشته ها )
17 خرداد 93 12:27
ای جانم خوشکل چشم قشنگم چقدر کارهای خوب خوب یاد گرفتی عسل بانو
مامانی غزل جون
پاسخ
ممنونم عزیزم مرسی که سر میزنی
مامان ساجده
18 خرداد 93 14:11
ماااااااااااشالا دحملی دیگه بزرگ شده تولدشم نزدیکه عجب مارکای خشملی با اون دستای کوچولوشم میذاره تل سرشم خیلی خشکل بافتی مبارکش باشه
مامانی غزل جون
پاسخ
سلام دوست گلم اره دیگه تمام خونه جای دست های این فسقل مرسی عزیزم
مامان بردیا شیطون
18 خرداد 93 14:54
جوووووووووووووووووووووووونم فدات بشم چه خانوم شدی..... حسابی شیطون بلا شدی عاشقتم افرین
مامانی غزل جون
پاسخ
قربونت دوست خوبم ممنونم از حضورت
مامان بردیا شیطون
18 خرداد 93 14:55
تو تنها نیستی... دوستانی در نزدیکی ات قدم می زنند، که شاید هرگز نبینی... مهربانی هایی که، شاید بعد ها نصیبت شود... گفته ی سهراب را گوش کردی؟؟؟ چشم هایت را شُستی؟؟؟ جورِ دیگر دیدی؟؟؟
مامان شایلین
20 خرداد 93 17:43
11 ماهگیت مبارک فسقل خانم ، حسابی داری شیطونی میکنی ها عزیز خاله .وقتی واسه مامانی نمیزاری تا وبلاگتو آپ کنه
مامانی غزل جون
پاسخ
آخ گفتی بهناز جون دیگه دارم از دست شیطنت هاش کم میارم ممنونم گلم به ما سر میزنی
باران قاصدک
22 خرداد 93 12:16
سلام غزل جون خاله و مامانی مهربونش واااااااای چقد شیطون و بامزه ای عزیزم
مامانی غزل جون
پاسخ
سلاااام دوست گلم ممنونم از حضورت عزیزم
مامان الهام
24 خرداد 93 22:31
هزار ماشالاچه خانم شده وروجک
پریسا مامان کیان
26 خرداد 93 13:43
سلااااااااااااااااااااااااااااام مامانی غزل جون. خوبی عزیزم؟ ماشالله به دختر ناز و شیطونمون. همیشه با خودم میگم که غزل از همه دخترای وبلاگی شیطونتره. دست کمی از پسرا نداره. ببین دوست جونی منم در مورد خواب و شیر کیان مشکل داشتم. در مورد خوابش: کیان با کتاب خوندن و اینجور بازیا اصلا انرژی اش خالی نمیشد. تصمیم گرفتم تا جایی که بتونم در طول روز خسته اش کنم. اصلا اجازه خواب طول روز رو بهش ندادم. بازیامونم که ماشالله همه هیجانی و بدو بدو و قلقلکی. طوری که من به نفس نفس می افتم. عصرا هم بهش شکلات یا چیزای کاکائو دار ندادم. خلاصه تا میتونستم انرژی شو خالی کردم. در مورد غذا: به نظرم به اندازه کافی سیر نمیشه که بتونه راحت بخوابه. خیلی کم میخوره. این مقدار غذا برای تامین انرژی اش تا صبح کافی نیست. من به شیر کیان سرلاک و بعد از یک سالگی gain up اضافه میکنم. غذاهایی که در طول روز میخوره سر جاشه ولی شیر قبل از خوابش خیلی مقوی میشه. با این شگردها موفق شدم از یازده ماهگی کیان خوابش رو تنظیم کنم. الان شب ساعت 11 میخوابه تا 9 صبح. بعضا ساعت 5 صبح شیر میخواد که خُب منم در خدمتشون هستم. امیدوارم این راهها به دردت بخوره. غزلک نازمو ببووووووووووووووووس. ببخشید که دیر رسیدم
مامانی غزل جون
پاسخ
سلااااااااااااااااااااااااااام دوست جونی خوش اومدی دلمون برات تنگ شده بود خانم دکتر از شیطونی های این فسقل نگو که دیوونه شدم در مورد شبها هم همیشه سیرش میکنم ولی غزل عادت کرده پیشش باشم بخوابه وابستگیه شدید داره به من اگه بعد خوابش یکم ازش دور شم متوجه میشه و غلت میزنه حتما باید بازو هامو لمس کنه و دستش بهم بخوره تا خوب بخوابه جالب اینه که اصلا روزها که میخوابه اینجوری نیست سینه هم که باید کلا تو دهنش باشه اگه در بیارم بیدار میشه دیگه واقعا باید فکر چاره باشم دوست جونی ممنونم از راهنماییت
مامانی محمدصالح جون
26 خرداد 93 15:57
سلام دوست باوفا،ملیحتر میشی ماشاألله هرچی بزرگتر میشیفکر کنم واسه جشن تولدت باید مامانی دنبالت بدوه تا ازت عکس بگیره وامادر بحث خواب ،طبق تحقیقات من،تا قبل از دوسالگی خواب شیرین معنا نداره بعد از دوسالگی،شاید ....ولی همین جوری هم خوبه ما که عادت کردیم دیگه ،عادیه نه؟؟
مامانی غزل جون
پاسخ
سلاااااااااام گلم واااای اگه بدونی عکس گرفتن از این فسقل چه سخت شده نخوابیدن شبها واسه من که عادی شده اگه شب رو کانل بخوابم استرس میگیرم نکنه مشکلی پیش اومده که غزل بیدار نشده
مامان علیرضا
27 خرداد 93 9:59
شما خیلی بازیگوش شدی خاله جونی.. همه جوره دوستت دارم...
مامانی غزل جون
پاسخ
ممنونم عزیزم ما هم شما رو دوست داریم
مریم(پرنیاوبردیا)
27 خرداد 93 13:06
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خوبین؟؟ حسابی دلم واستون تنگ شده بود.... واسه دقیق نوشتن تون و شیطونی های غزل جووون..... آخی نی نی تون خواب باشه فقط میتونید آپ کنید؟ غزلی بهت نمیخوره اینقد شیطون بلا شده باشی ها.... پشتی نگاه....بیچاره مامانی و بابایی........ آخه فسقلی به در ماشین لباسشویی چیکار داری؟؟ عزیزم....غزل بیا بازی کلاغ.............. آخه ساعت 1 واسه چی هنوز بیداری . نمیزاری مامانی بنده خدا بخوابه؟؟؟؟ منظورتون خونه خانم بزرگ کیه؟؟؟(ببخشیدا آخه در خونشون خیلی سنتیه به خاطر همین کنجکاویم گل کردش) آفرین غزل چه قد قشنگ کتاب میخونی..... چه هد تل خوشگلی هم واسه نازدخترتون بافتین به افتخار مامانی با اجازه تون من برم پست تون تموم شد....منتظر پست هایه بعدی تون هستما....دیر نکنیدا.... راستی منم با یه پست آپم منتظر حضورتون هستیم
مامانی غزل جون
پاسخ
سلام مریم گلی خیلی خوش اومدی دلمون برات تنگ شده بود اونجا خونه "خانم بزرگ "مادر بزرگ منه خوش اومدی گلم
مامان بیتا و تینا
28 خرداد 93 10:49
سلام عزیز دلم ماشاالله به خوشگل خاله که انقدر بزرگ شده هد بندشم خیلی خوشگله مبارکش باشه
مامانی غزل جون
پاسخ
ممنونم از لطفت عزیزم
مامان سمیه
5 تیر 93 9:56
سلام دوست گلم . خدا نگهدار دختر نازنیننتون باشه ایشالا همیشه سلامت باشه ممنون ازینکه بهمون سرزدین اگه دوست داشته باشین تبادل لینک کنیم؟ بازم بهمون سربزنید منتظرتونیم
مامانی غزل جون
پاسخ
سلام عزیزم چرا که نه منم موافقم به روی چشممممممم حتما میام ممنونم از حضورت
آیهان سلطان ماه
5 تیر 93 15:05
سلام مامانی غزل جون وب شما همعالیه ممنون که به سر زدین و نظر گذاشتین وب ما هنوز چند روزیه درس شده بازم منتظرتونیم ممنون.بازم سر میزنیم
مامانی غزل جون
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از حضورت خیلی خوش اومدی به روی چشمممم
مامان بهزاد
5 تیر 93 22:39
با اجازتون لینکتون کردم عزیزم
مامانی غزل جون
پاسخ
مرسی گلم منم شمارو لینک کردم به جمع دوستهای غزلی خوش اومدین