مرحله ترکِ شیرِ مادر...
به نام خدا...
امروز که این و می نویسم غزلی من داره آخرین روزهای نوزده ماهگیشو میگذرونه
تو این ماه فسقلِ ما یکی از مراحل سخت زندگی شو پشت سر گذاشت
اونم با چه صبوری و موفقیتی...
مرحله ترکِ شیرِ مادر
از روز 20 بهمن تصمیم گرفتم که شیر رو از فسقلی بگیرم و قدم اول و نهایی ,زدن تلخک به سینه بود
غزلی به محض زدنِ میکِ اول عقب نشینی کرد و نخورد...
دوباره بعد از چند ساعت خواست شیر بخوره که بازم همون صحنه تکرار شد
و بالاخره دیگه سمت شیر نیومد...
روزها که همش مشغول بازی و دیدن تلویزیون و کار با تبلت بود و بی خیال و آروم بود ولی
از شبهاش هم بگم که بیقراری هاش تا دو سه شب اول خیلی زیاد بود ولی یواش یواش کمتر شده
گاهی شبها خیلی لج داشت و بیقرار بود و حتی دیگه سینه خوردن رو هم قبول نمیکرد
مجبور بودم به زورِ استامینوفن بخوابونمش...
اکثرِ شبها با بابایش خیلی بازی میکنن, میدون, فوتبال میزنن و کلی فعالیت دارن
تا فسقلمون حسابی کلافهِ خواب بشه و بخوابه.
ساعت خوابیدنش هم خداروشکر منظم شده
وقت خوابش که میرسه دیگه راحت و بی دردسر میخوابه...
امروز 13 روز از ترک شیر دخترم میگذره و غزلی من دیگه خانمی شده واسه خودش...
و به این ترتیب غزل خانم ما بعد از 1سال و7 ماه و 15 روز شیر خوردن رو ترک کرد...
ولی من ِ مامان از اینکه بهش شیر نمیدم احساس دلتنگی میکنم
وقتی توبغلم میگرفتم و شیرش میدادم لذت میبردم
همیشه موقع شیر خوردنش عادت داشت دستم و بگیره و لمس کنه
و الان که دیگه شیر نمیخوره موقع
خواب همش دنبال دست هام میگرده و با گرفتنش آروم میشه...
قربون قدرت خدا برم که چه وابستگی و محبتی بین مادر و بچه ایجاد کرده...
و برای غزلکم:
غزلی مامان از اینکه از شیر گرفتنت باعث اذیتت شده و گریه کردی و بیقرار بودی ازت معذرت میخوام ولی
عزیزکم این هم یه مرحله ای از زندگیت بوده که دیر یا زود باید میگذروندیش...
و ممنونم ازت که خیلی صبوری کردی ...
بدون که من و بابایی تااااااااااااااااااا همیشه دوستت داریم ...
خدایا تو را سپاس...