بوی تولد می آید...
به نام خدای مهربونم
اروز که این مطلب و برای فسقلی ام مینویسم سومین روز از ماه مبارک رمضون هست و دخترم امروز
1 سال و11 ماه و 26 روزش شده
دیگه کم کم بوی تولد به مشاممون میرسه
واااای خدای من چه زود گذشت...
انگار همین دیروز بود که همین جا داشتم از تولد یک سالگیش مینوشتم
و حالا داریم به تولد دوساگی فسقلمون نزدیک میشیم
امسال هم طبق قرارمون با بابایی قراره به جای تولد آنچنانی یه مهمونی مختصر بگیریم و در عوضش با هم سه تایی بریم آتلیه و عکس های خوشکل بندازیم تا برامون یادگاری بمونه
از این روزهای غزلی هم بگم که خیلی خیلی زیااااااااااد شیطون و پر انرژی و شیرین زبون شده
تقریبا هر کلمه ای که میگیم رو به زبون خودش تکرار میکنه
صدای حیوانات و شمارش اعداد کارت های صد آفرین و رو کاملا از بر شده
کارت های صد آفرین رو که بدون نشون دادن تصویر و فقط با نشون دادن کلمه ها میتونه بگه
بدون اینکه به عکس مورد نظر نگاه کنه با دیدن کلمات میتونه بگه چیه...
و مهمتر از همه اینها صدا زدن من و پدری با مامانی و بابایی....
وقتی صدامون میکنه دلمون ریش میشه
معمولا عادت کرده زودتر از ما از خواب بیدار میشه
و بهترین لحظه های زندگیمون وقتیه که دخترمون سرمون و نوازش میکنه با مامانی و بابایی گفتنش از خواب بیدارمون میکنه
عاشق آب بازی و حمام ...
وقتی حوله می پیچمش و از حمام میارم بیرون با لحن شیرینی میگه آب بازی بای بای...
هر وقتی بیکار میشه تندی میره سراغِ3 کتاب هاش و میاره براش بخونیم
هر مهمونی هم خونمون میاد تو رودر بایستیِ دخترمون میمونه موظف میشه براش کتاب بخونه تا فسقل ولشون کنه
چند تا عکس از این روزهای دخترمون میزارم تا ایشالله عکس های آتلیه آماده بشه و براش به یادگار اینجا بزارم...
تو عکس پایین با دوست های بابایی رفتیم ییلاق
خیلی خوش گذشت و عاااالی بووود....
قربون نماز خوندن و قران خوندنت برم مامانی...
خدا جونم مث همیشه شکر به درگاهت
ممنونم به خاطر آرامشی که به من و خونوادم عطا کردی