تولد تولد تولدت مبارک...
به نام خدای مهربونم
سلام به عزیزتر از جاااانم به غزلکم دختر یکی یه دونه خودم
عزیز دلم تولدت مبارک
فداااات شم من همین لحظه که دارم برات مینویسم شما به دنیا اومدی
ساعت هشت صبح روز سه شنبه چهارم تیر ماه سال نود و دو....
از دیروز فقط داشتم خاطرات به دنیا اومدنت رو برا خودم مرور میکردم
لحظه ی به دنیا اومدنت بهترین لحظه زندگیم بوده که نمیتونم حتی توصیفش کنم
لحظه ای که به دنیا اومدی و خانم دکتر نشونم داد تورو فقط شکرِ خدا کردم و اشکم در اومد
تمام وجودم پر از عشق تو شد
انگار هموم حسِ مادرانه ای همه میگن یهو بهم نازل شده و با در اومدن اشکم خودشو نشون داده
و تا این لحظه دوسالِ که این حس مادرانه در من هست و هر روز داره قوی تر و قوی تر میشه
و تا امروز دوسالِ که همه لحظه و همیشه با هم هستیم
من و شما و بابایی عزیز ...
امروز نمیخوام از خاطراتت برات بگم فقط اومدم برات بنویسم که من و بابایی خیلی دوستت داریم
از وقتی اومدی شدی عزیز دوردونه ما
شدی همه ی وجود ما
با هر خنده و شیطنتت دلمون ریش میشه برات
همه سعیمون تا الان سالم نگه داشتن و شاد کردن و آرامش شما بوده عزیز دلم
امیدوارم سالها بعد که خاطراتت رو از اینجا میخونی ازمون راضی بااشی و لبخند به لبات بیاد
سالها بعد چه ما باشیم کنارت و چه نباشیم فقط همیشه بخند و دلت شاد باشه
آرزوی همیشگی من و بابایی برات سلامتی و خوشبختی و شادی هست
سه تا عکس برات میزارم از
لحظه ای که به دنیا اومدی....
و تولد یک سالگی و ....
و عکس دوسالگی....
غزل جونم
با تمام وجودم دوستت دارم
تولدت مبارکت باشه عزیزم
خدایا تورو به حقِ قرآن حافظ همه بچه ها باش
خدا جونم خودت مواظب دخترمون باش
تا همیشه شکر به درگاهت خدای مهربونم