خاله ؟!!!! یا مامانی؟!!!
به نام خدای مهربونم
مینویسم برای دخترکم
برای دخترکم که همه وجودم شده و با بند بند وجودم دوستش دارم
آرزوی هر مادری شنیدن کلمه مامان از بچه اش هست و
من هم از مدتها منتظر بودم تا شما صدام کنی مامان
آآآآآآآمممممممممممممماااا حالا من همش در حسرت شنیدن مامانی از شما ولی خانم خانما منو برای اولین بار با خاله خطاب کردی
اولش که به من گفتی خاله فکر کردم لابد یه چیزی شنیدی تکرار کردی و بی خیال شدم ولی دیدم نه بابا کلا من شدم خاله ی نداشته ی جنابعالی
و اثری از مامان گفتن در شما نیست
و همش منو خاله صدام میکنی
گفتیم حالا چه کنیم چاره کنیم
حالا کارمون به جایی کشیده شد که بابایی هم منو مامانی خطاب میکرد
تا شما به هوش بیای و بدونی که من مامانتم نه خاله
بعد از کلی تمرین و تکرار بالاخره یاد گرفتی بهم بگی مامان و منو از این همه انتظار شیرین در بیاری
وقتی با لحن بچگونه صدام میزنی مامان دلم ریش میشه و با تمام وجودم میگم جان ِ مامان...
اینم یه خاطره جالب از این دوران شیرین بچگی هات...
دو تا عکس ناز از شهریور ماه 94
دوستت دارم عزیزم
خدایا مثل همیشه ممنونم ازت