غزل جوووونیغزل جوووونی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

(◕‿◕) غزل جون دردونه مامانی و بابایی (◕‿◕)

همینجوری خاطره...

1395/2/7 11:30
553 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدای مهربونم

این روزهایِ اردیبهشتِ امسال ما مشغول تدارکات برای عروسی عمه فاطمه هستیم

دخملک ما هم خیلی هوای مارو داشت خیلی خوب و صبور بود

وقتی با ما میومد صبوری میکرد و اذیتمون نمیکرد تا ما به خرید و کاهامون برسیم

دوستت دارم عزیزممممممم

این عکس هم برای دیشبه که تازه از حمام اومده بود میگه مامانی عکس بگیرخندونک

اینقد که ازش عکس انداختم دخترم شرطی شدهخندونکخندونک

عااااشگتم وردِ زبون این روزهای دخترمهخنده

این روزها با عاشقانه های دخترم به عرش اعلا میرسم

وقتی با عشق کودکانه اش منو میبوسه  و میگه عاشگتم

 تمام وجودم از عشقش پر میشه و اون لحظه برام شیرین ترین لحظه زندگیمه

منم عاشگتم عزیز دلمممممحبت

 خدایا همه بچه هارو زیر سایه خودت سالم و شاد نگه دار

شکر به درگاهت

 

پسندها (2)

نظرات (2)

موتور برق
27 اردیبهشت 95 0:37
مطالب شما بسيار جذاب است، موفق و پيروز باشيد.
مرجان
1 تیر 95 14:28
قربون صبوریش و مهربونی غزل خوشگلم..لیانا که حسابی تلافی در اورد از بی حوصلگی و بدخلفی تو عروسی عمه اش😞😞😖😖
مامانی غزل جون
پاسخ
دخترمون خیلی خااااانم بوده خاله جچوون