خاطرات شهریور تا آذر 95
مهمترین اتفاق ماه شهریور شکستن دست غزل بود
خیلی خیلی وحشتناک و درد آور
فقط تو یه لحظه اتفاق افتاد
و خدا دوباره غزل و به من و باباش برگردوند
وقتی فیلم افتادنش تو مغازه رو دیدیم فقط گریه کردیم که خدایا شکرت که دخترمون زنده هست
به طور وحشتناکی از روی میز تو مغازه کنار یه میخ ایستاده بزرگ و آجر شکسته تیز افتاد که اگه میخ تو سرش میرفت و تیزی آجر به سرش میخورد....
خدا یا شکرت بابت غزلم
خداروشکر فقط دستش شکست و چیز دیگه ای نشد
امسال برای بار دوم موهای غزل و کوتاه کردم
هزار ماشالله موهاش پر پشته و اذیتش میکرد
بازم بنفشه جون زحمتش و کشید و دخترم مث همیشه خااانم بود و همکاری کرده
در راه آرایشگاه..
تو آرایشگاه دخترم شاد و خندون
بعد از کوتاهی خوشکل خانم
امسال آذر ماه برف اومد و غافلگیرمون کرد
و دخترم اولین برف بازی رو امسال تجربه کرد خیلی بهش خوش گذشته بود
اینم غزل خانم و باران خانم... سوغات عمو حسین از مشهد
غزل عاشق این باران خانمه
پ
و یار غار دوران کودکی غزلی... ضحا جون
بازی ها و قهر ها و ناسازگاری ها و دلتنگی های این دوتا فسقل واقعا شیرین و دوست داشتنیه
دوستیتون پایدار عزیزان
خوشکل مامان غزلی حسابی ژست گرفتن و یاد گرفته
فدای خنده هات بشم
خدایا شکرت