غزل جوووونیغزل جوووونی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

(◕‿◕) غزل جون دردونه مامانی و بابایی (◕‿◕)

گردش یک روز شیرین

به نام خدای خوبم امروز دخترکم 3 سال و 10 ماه و 13 روزشه این یه عکس از روز 24 فروردین 96 هست که با یار کودکی غزلی ضحا جون رفته بودیم پارک از بس بازی کردن هلاک شدن شب هم رفتیم خونه ضحا جون  کلی خوش گذشت بهمون همیشه شاد باشین عزیزان خدایا تورا سپاس   ...
17 ارديبهشت 1396

نوروز 96

به نام خدای مهربونم سلاام سلاام صد تا سلاااام ما اومدیم با پست جدید تو سال جدید امسال نوروز برای ما به دلایلی متفاوت از سالهای قبل بوده حکمت اتفاقاتی که امسال نوروز برامون افتاده رو فقط خودِ خدا میداند و بس خیر و شرش رو سپردیم به همون اوسا کریم دلمون به کَرَم وبزرگیش قرصه قرصه و اما از فسقل خانومم بگم که امروز 3 سال و 9 ماه و 14 روزشه حساااابی برا خودش خانمی شده  و هزااار ماشالله هر چی نشون از یه دختر با ناز و ادا وجود داره این فسقل خانم ما ازش بی نصیب نمونده یهههه لوووسی برا پدرشه که بیا وببین از وابستگی هاش نسبت به من خیلی خیلی کمتر شده و بیشتر سمت با...
18 فروردين 1396

آتلیه 3 سال و 6 ماهگی

به نام خدای خوبم عکس های آتلیه سال 95 به مناسبت شب یلدا ... در 3 سال و 6 ماهگی فسقل خانمی ما   اینم تم شب یلدایی با یار غار غزل جون... ضحا خانم گل... لبتون تا همیشه خندون باشه عزیزانم خدایا شکرت ...
28 اسفند 1395

آذر تا بهمن 65

به نام خدای مهربونم اینم سری عکس های آذر ماه تا بهمن ماه امسال یه روز قشنگ پاییزی تو پارک باغزل جونم عالی بووود خیلی عکس های خوشکل انداختیم     قرتی خانم خوشتیپم عاشق عینکشه فدای خنده هات مادر یه روز فوق العاده عااالی با عزیزانم یه گردش سه نفره که واقعا بهش احتیاج داشتیم ممنون از بابایی خوب و مهربون که همیشه و همه جا کنارمون هست سرگرمی این روزهای ما درست کردن کاردستی های کاغذی خوشکل اینا هم قلب های کاغذی و قاب عکس برای درب اتاق غزل جونی ام خوشکل مامان کاردستی درست کردن و مخصوصا چسب بازی...
27 اسفند 1395

خاطرات شهریور تا آذر 95

مهمترین اتفاق ماه شهریور شکستن دست غزل بود خیلی خیلی وحشتناک و درد آور فقط تو یه لحظه اتفاق افتاد و خدا دوباره غزل و به من و باباش برگردوند وقتی فیلم افتادنش تو مغازه رو دیدیم فقط گریه کردیم که خدایا شکرت که دخترمون زنده هست به طور وحشتناکی از روی میز تو مغازه  کنار یه میخ ایستاده بزرگ  و آجر شکسته تیز افتاد که اگه میخ تو سرش میرفت و تیزی آجر به سرش میخورد.... خدا یا شکرت بابت غزلم خداروشکر فقط دستش شکست و چیز دیگه ای نشد امسال برای بار دوم موهای غزل و کوتاه کردم هزار ماشالله موهاش پر پشته و اذیتش میکرد بازم بنفشه جون زحمتش و کشید و دخترم مث همیشه خااا...
15 اسفند 1395

روز دختر...

به نام خدای خوبی ها دختر که داشته باشی... باید یه اتاق پر از دخترونه های منگول و جینگول هم داشته باشی واسه دلخوشیش... یه کمد پر از لباسهای آبی و صورتی و لیمویی براش درست کنی... یه کشو پر از روسری و شال های رنگی رنگی... یه کشو پر از گیره موها و کیلیپس و سنجاق سرای جینگول... یه جعبه پر از ساعت های رنگی بند پارچه ای و بند چرمی... دستبند های منگول رنگی... گردنبندهای پروانه ایی آبرنگی... یه ردیف پر از کفش های رنگی رنگی نگین دار و بی نگین ... دختر که داشته باشی باید دلتو بزرگ کنی واسه دغدغه های بزرگ و کوچیک زندگیش... واسه حرف گوش نکردنها و کله شقی هاش... ...
16 مرداد 1395