غزل جوووونیغزل جوووونی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

(◕‿◕) غزل جون دردونه مامانی و بابایی (◕‿◕)

روزی پر از درد و بیقراری...

برای دخترکم... امروز 4 اردیبهشت بود و فردا غزلکم وارد یازدهمین ماه زندیگش میشه ولی من امشب اصلا حالم خوب نیست یعنی از صبح اینجوری ام سر درد دارم و تمام بدنم درد میکنه انگار از کوه بالا رفتم تمام پاهام گرفته و بدنم کوفته هست  نای نشستن ندارم . همه اینها یه طرف امروز حال تو از من بدتر بود... بیقراری هات خیلی زیاد شده یه دندون سمت چپ پایین جونه زده و داره در میاد و خیلی اذبتت میکنه از صبح کلافه بودی خواب به چشم های نازت نمی اومد. تازه تونستم با هزار مکافات بخوابونمت... بابابیی بیچاره از صبح از کارش زده بود و تورو بیرون میبرد و باماشین دورت میداد تا یکم آرومتر شی از دیروز به جز شیر هرچی میخوردی بالا میاوردی می...
4 ارديبهشت 1393

شیرین کاری های فسقل در ماه دهم

امروز که این مطلبو میزارم دختری 9 ماه و 25 روزشه  کم کم بوی تولدش میاد و باز هم این جمله تکراری که چه زود گذشت. از احوالات عسلم بگم که ... این دختر بلا خیلی شیطون شده کم کم کنترلش داره از دستم در میره همش باید مواظبش باشم تا بلایی سر خودش نیاره تا ازش غافل میشم سر از جاهای عجیب در میاره کم مونده دوتا شاخ در بیارم از دست این دختر!!! مثلا دختره و باید آرومتر باشه تازه یاد گرفته به جلو هم حرکت کنه که دیگه واویلا... این هم شیرین کاری هاش به روایت تصویر که کاملا واضح هستن و نیاز به توضیح نداره...!!!!   شیطنت از سر  و روش...
31 فروردين 1393

ما برگشتیم...

امروز برا غزلکم از اولین سفرش میگم اولین سفر غزل عید سال 93 به مشهد بود خدار و شکر که به خوبی و خوشی رفتیم و برگشتیم همه چی خوب که نه عالی بود دخترکم مث همیشه خانم بود و اصلا اذیت نکرد خدا رو شکر مریض هم نشد و حال و هوای مشهد حسابی باهاش ساخت ما ساعت 12 شب ,6 فروردین حرکت کردیم و فرداش ساعت 11 صبح رسیدیم بیشتر طول راه خانم خواب بودن بابایی براش پشت ماشینو عین یه خوشخواب راحت درست کرد تا دخترک راحت باشه گاهی که به عادت شبانه از خواب بیدار میشد میرفتم پشت و میذاشتمش روی پاهام تا دوباره بخوابه خلاصه برنامه ما هم تو مشهد زیارت بودو خرید و جاهایی دیدنی از زیارت بگم که وقتی وارد صحن حرم که میشدیم آرامش عجیبی به...
16 فروردين 1393
1