غزل جوووونیغزل جوووونی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

(◕‿◕) غزل جون دردونه مامانی و بابایی (◕‿◕)

غزل جون در استراحت

سلام چتورین امروز غزل خانم درس رو هنوز نصف گذاشته 😨🙊الان من و باباش داریم فیلم سرکان بلات میبینیم من که بیخیالش شدم گفتم که ولش کن بابا😂😂😂😉 اینم از عکس غزل خانم ما 💜💜💛💛💚💚💚💙❤❤❤❤ فدای دخترم بشم خدا حفظش کنه...
23 آذر 1399

پاییز 98

پاییز 98 با تو زیباتر شده عزیزم عکس های پاییزی غزل جونم عاااشق عکس آخری شدم مادر به فدای ژست هات بشه خوشبختی ات آرزومه بماند به یادگار به تاریخ آبان ماه 98...
30 آبان 1398

مرداد ماهی که گذشت

به نام خدای خوبم امشب دخترکم زودتر از همیشه خوابید و من چه یهو دلتنگِ شیطنت هاش و صداش و ترانه خوندن هاش شدم اومدم اینجا تا یکم از دخترک بنویسم و دلتنگی هام و کمتر کنم این روزها چه قشنگ و نرم برامون میگذه من و دخترک خیلی با هم کیف میکنیم با هم بیرون میریم کلاس زبان و آی مت میریم تو ماشین کلی با هم میگیم و میخندیم و حرف میزنیم و ترانهمیخونیم تو مسیر رفت و برگشت خیلی بهمون خوش میگذره فسقل من چه زود داره بزرگ میشه و من دلتنگ این روزها میشم مادرانه دخترانه های این دوره رو خیلی دوست دارم غزلکم خیلی راااحت و قشنگ ابراز عشق میکنه عاشقانه های دخترک و پدرش م...
30 مرداد 1397

آتلیه تولد 6 سالگی

به نام خدای خوبم این عکس هایی که اینجا به یادگا میزام از تولد 6 سالگی غزل جونمه که امسال هم مثل هر سال برای تولدش رفتیم آتلیه و عکس های خوشکل انداختیم   خدایا شکرت به خاطر این هدیه زیبایی که نصیبم کردی خدایا شکرت ...
30 مرداد 1397

مهمان ویژه

به نام خدای خوبم تو این پست میخوام از روزهای شیرین کودکی غزلی براش بنویسم تو تیر ماه امسال پانیذ جون چند روزی مهمان ما بوده وااای از دلبری های ایندو تا قرتی نگم غزلی نمیدونم الان که این خاطره رو میخونی چند سالته  و از این روزهای قشنگ کودکی ات چیزی یادت هست یا نه من برات اینجا مینوسم تا با تمام جزییات برات به یادگار بمونه تو این دوره از کوی هات خیلیاجتماعی تر شدی و راحتتر با بقیه ارتباط برقرار میکنی و البت همن و بابیی که همیشهنگران شما هستیم یواش یواش خطقرمز های ارتباط با دیگران و داریم یادت میدیم ارتباط باغریبه ها و نزدیک نشدن به اونها.... یا ر غار این روزها ی شما پ...
6 مرداد 1397

تولد پایان 5 سالگی

به نام خدای خوبم اومدم از  تولد پایان 5 سالگی  غزلکم براش بنویسم امسال تولد غزلی فقط دوستانه بود اتفاقا خیلی خیلی بیشتراز تولدهای سالهای قبل بهمون خوش گذشته بود امسال برای غزلی 2 تا تولد گرفتم یکی اردیبهشت ماه تو مدرسه کنار دوست های مدرسه اش یکی هم تیر ماه تو کلاس زبان کنار دوست های کلاس زبان قربون شکل ماه غزلی ام بشم من  برای هر دو تولدش چشمهاش بررق میزد خیلی خوشحال و راضی بود منم از خوشحالی عشقم تو آسمونها بودم راضی راضی  عکس های تولد رو اینجا به یادگار ثبت میکنم کلی هم حرفهای مادرانه دخترانه دارم برای دخترم که تو پست جداگونه براش مینو...
6 مرداد 1397

ماکارونی پختن غزل جون

به نام خدای خوبم ماکارونی پختن غزل جونم و اینجا به یادگار میزارم فداش بشم که عاشق آشپزی کردن و ادای بزرگتر ها رو در آوردنه بریم سراغ عکس ها چقدر اون روز  بهمون خوش گذشته بود  مادری و دختری کلی کیف کردیم حالا که غزلم این کارها رو دوست داره و ازش استقبال میکنه بازم قراره با هم آشپزی های خوشمزه داشته باشیم این پست خوشمزه بماند به یادگار اردیبهشت 97 خدایا شکرت ...
9 خرداد 1397

روزهای فروردین 97

به نام خدای خوبم اومدم برای دخترم از روزهای فروردین سال 97 عکس بزارم به یادگار اولین عکس ها از غزل جونم و سفره هفت سین سال 97 لحظه تحویل سال ساعت 19:45 دقیقه روز 3 شنبه 29 اسفند ماه بوده من و غزلی خونه تنها بودیم که تصمیم گرفتیم برای تحویل سال بریم فروشگاه کنار بابایی باشیم ولی غزل خانم یهو تصمیمش عوض شد و ترجیح داد بره کنار عمو و زنعمو سال و تحویل کنه منم رفتم کنار همسر جان و دوتایی کنار هم منتظر تحویل سال شدیم بریم سراغ عکس ها   عکس های بعدی از روزهای فروردین و قرتی بازی های مامانی و غزل جونم که هر...
3 خرداد 1397

تولد مایا جون

به نام خدای خوبم روزهای کلاس زبان غزل جون به خوبی و خوشی و شادی در حال سپری شدنه جمعه 11 اسفند ماه به تولد مایا جون دعوت شدیم از دوستهای مهربون کلاس زبان موسسه نخبگان زبان خیلی خوش گذشت پانیذ عزیز هم با ما به جشن مایا جون اومده بود دیگه کم کم غزل و پانیذ دارن شبیه دوقلو های بهم چسبیده میشن چند عکس زیبا از تولد کودکی هات به شیرینی قند و نبات عزیزم همیشه بخندی زیبای من خدایا شکرت...
13 اسفند 1396