یک سالِ شیرین و خوووب با غزل...
امروز چهارم تیر ماه سال 93
امروز یک سال از اومدن فرشته کوچولوی ما غزل خانم میگذره
دقیقا پارسال در چنین روز و همین ساعت (6:40 صبح) ما راهی بیمارستان شدیم تا این فسقل شیطون و که واسه اومدن عجله داشت و به دنیای پرهیاهوی خودمون بیاریم
تو سالی که گذشت خیلی ماجرا ها داشتیم خوشی ها و ناخوشی زیاد داشتیم
خداروشکر وقتی مرور خاطرات میکنم بیشتر خوشی ها و خاطرات خوبش یادم مونده ...
بهترین و مهمترین چیزی که همیشه شاکر خدا هستم داشتن همسرِ مهربون و بچه سالم و سرحالِ
همسرم که تو این یه سالی که از به دنیا اومدن غزل میگذره همیشه با خوبی هاش و مهربونی هاش و حمایت هاش دلگرمم کرده
همیشه حضور گرمش و کنار خودم حس کردم که با بودنش بهم انرژی میداد
و اما غزل در سالی که گذشت و اولین های این فسقل شیطون بلاااا...
اولین عکس تو بیمارستان...
اولین حمام...
دهمین روز به دنیا اومدن غزلی که بابایی براش یه جشن حسابی گرفت...
اولین روز از ماه دوم (مرداد ماه) چه راحت و اروم تو تختش خوابیده...
شکار یه خنده قشنگ در ماه دوم
اون روزها خودمونو میکشتیم تا خانم بخنده به خاطر همین ثبت اولین خنده از این فسقل برامون مهم بود...
ماه سوم (شهریور ماه) که یه کمی هوشیاری دخترم بیشتر شد و بهتر با ما ارتباط برقرار میکرد...
این هم ماه چهارم (مهر ماه) و اولین عید قربان غزلک...
اون روزها عجله داشتم که غزلی رو بزارم زودتر بشینه
اینجا خونه آقاجون با اینکه کمرش خوب سفت نشده بود گذاشتمش رو مبل نرم و کمی نشست...
دوتا عکس خیلی نااااز از ماه پنجم( آبان ماه)...
و اما نیم سالگی دخترم و کلی اتفاقات خووووب
شروع غذای کمکی و شروع روروک سواری خانم و اولین کوتاهی مو توسط مامانی و باباییِ با ذوق غزلی و اولین آتلیه رفتن عروسکم...
ماه هفتم (دی ماه)و تلاش برای چهار دست و پا رفتن...
این هم یه عکس ناااز خونه پدر جون از همون روزها...
ماه هشتم (بهمن ماه)سوراخ کردن گوش و ماجراهاش...
ماه نهم (اسفند ماه) و داستان عقب عقبی رفتن و علاقه شدید به زیر مبل ها...
ماه دهم (فروردین 93)و اولین مسافرت به مشهد واولین ایستادن و چهار دست و پا رفتن و شروع شیطنت ها...
ماه یازدهم (اردیبهشت 93 )و بالاخره جونه زدن اولین دندون بعد از تحمل کلی سختی و مریضی...
و این هم عکس از اون گردش خوب و شیرین...
و بالاخره عکس های ماه دوازدهم (خرداد ماه)...
چه زود گذشت و چه خووووووووووووووووووب گذشت
خدایا ممنونتم
ممنونم که هوای خانواده کوچیک مارو داری...
امسال برای غزلی جشن مفصل نگرفتیم و
در حد دعوت خانوادگی براش مهمونی گرفتیم که مهمونامون بعد ازظهر میان
منم برم به هزاااااااااااار کار نکرده ام برسم...
یک سالگیت مبارگ شیرینم...
تا همیشه شاد و سلامت باشی دخترم...