این روزها با غزلی...
سلام به دختر شیطونم
امروز بعد از یه مدت طولانی برای دخترکم از این روز هاش مینویسم
الان که این مطلب و میذارم غزلی
1سال و 2 ماه و 20 روزشه و ساعت 7 صبح ِ روز 3 شنبه 24 شهریور ماهه
غزلی و باباش خوابن و من از فرصت استفاده کردم تا بیام و براش به یادگار بنویسم
و اما اتفاقات این ماه...
برای اولین بار غزلی خونه خانم بزرگ تو حیاط افتاد و بینی و لبش زخمی شد و کلی خون ازش رفت
دو روز بعدش 4 شهریور با غزلی و بروبچ رفتیم ییلاق
این عکس ها از فیلبند ییلاق یکی از دوستانِ
خیلی روزهای خوبی بود و خوش گذشت...
قربون قدرت خدا برم از کوه که بالا میرفتیم انگار به ابر میرسیدیم تو عکس ها مشخصه انگار ما حتی بالاتر از ابرها بودیم
کار این روز های ما مادر و دختر اینه که هر روز بعد از ظهر شال و کلاه کنیم بریم پارک
غزلی شدیدا سرسره بازی رو دوست داره ولی فعلا نمیتونه خودش از پله های سرسره بالا بره این منم که باید جورشو بکشم و بزارمش رو سرسره بیاد پایین و بازم تکرار و تکرار...
کلی با سرسره بازی غزل انرژی تخلیه میکنم وقتی میایم خونه دیگه از خستگی هلاکم...
دخترکم عاشق کیم و بستنیه
وقتی کیم دستش میدیم چنان محو خوردنش میشه که قیافش دیدنی میشه
از کارهای این ماه هم بگم که شدیدا دوست داره کارهاشو مستقل انجام بده مخصوصا غذا خوردن و اب خوردن
وقتی بهش غذا میدم خودش قاشق و میگیره و به روش خودش مشغول میشه
ماست رو دوست داره با انگشت بخوره وقتی دیگه انگشت راضیش نکنه تا مچ دستشو میکنه تو کاسه ماست و میخوره وااااااای که این لحظه ها دیدنیه
عکس ها رو به دلیل کثیف کاریه خیلی زیاد نمیتونم بذارم وبلاگ میترسم اگه بذارم نی نی وبلاگ کلا مارو از لیستش خذف کنه!!!!!!!!!!!!!!!!
یکی از بهترین ها و تمیز ترین هارو میذارم
این هم جدید ترین عکس از غذا خوردن که دیشب ازش گرفتم اینجا محو تماشای تبلیغات تلویزیون شده
قربون صداش برم که وقتی باهاش حرف میزنیم یا ازش سوال میپرسیم با کلمات نامفهومی بهمون جواب میده
بهترین تفریح من تو خونه هم همین حرف زدن های بی معنی با فسقله...
از موبایل بازی هاشم بگم که عاشق حرف زدن با موبایل و تلفن شده
اونم نه نشسته حتما باید راه بره و حرف بزنه و با صدای بلند ...
با هر چیزی که شبیه گوشی باشه ...
کنترل تلویزیون و کنترل کولر هم براش حکم گوشیه تلفن رو دارن و وقتی هم ما با تلفن صحبت میکنیم اون به تقلید از ما دستشو میبره سمت گوشش و با مخطب خیالیش حرف میزنه...
یکی دیگه از دندون های فسقل هم تو این ماه در اومده( سمت چپ بالا ) سمت راستش هم در حا در اومدنه
این ماه هم با فسقل و شیرین کاری هاش در حال تموم شدنه و کم کم عطر و بوی پاییز به مشام میرسه
پاییزی که بوی مدرسه و درس و کتاب و دفتر نو میده و من چقد عاشق این بو هام
برام یاد آور روزهای خوش کودکیه روز هایی که دیگه نیستن و فقط خاطره بازی هاشون برامون مونده
همیشه تو تصوراتم روزی رو مجسم میکنم که غزلی برای اولین بار میره کلاس اول
برای اومدن اون روزها و دیدن مدرسه رفتن غزلی لحظه شماری میکنم
همسری میگه الان از این روزهات لذت ببر که اون روزها دردسرت بیشتره و بعدش میشینی از دردسرهای اون روزها ناله میکنی
و در آخر باز هم آرزوی همیشگی من برای غزلی ...
سلامتی و شادی و خوشبختی
خدایا ممنونم ازت
خیلی زیاد