غزل جوووونیغزل جوووونی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

(◕‿◕) غزل جون دردونه مامانی و بابایی (◕‿◕)

ماه محرم

  یک ذره به من ز شیئی کمیاب دهید             داروی کمی به طفل بی تاب دهید با من سر جنگتان اگر می باشد                        او را ببرید وجرعه ای آب دهید   امام سجاد (ع) می فرمایند : پدرم در حین گفتن این سخنان بود که حرمله تیری که سه شعبه داشت را بر گلوی نازک برادر شیرخواره ام رها کرد و گوش تا گوش علی اصغر پاره شد.   به راستی بـأی ذنب قتلت ؟ به کدامین گناه کشته شد؟ خدایا تورو به حق طفل شیرخواره کربلا تو رو به حق...
17 آبان 1392

عکس منتخب

این عکس غزل جووونم خیلی ناز شده  ما هم از ذوق اونو همه جا پخشش کردیم رو صفحه کامپیوتر... رو گوشی خودم ...   رو گوشی بابایی...  عاشق چشماتم من مامانی     ...
16 آبان 1392

مامانی فدای قدت بشه

  قربون قد وبالات برم عزیزم فدای اون چشمات هم بشم من که اینقد نازن ایشالله هیچوقت هیچوقت چشماتو گریون نبینم آرزویم این است نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد . . . نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز . . . عاشقتم گلم خدایا شکرت   ...
16 آبان 1392

عید قربان

امسال اولین عید قربان غزلکم بود و دقیقا روز عید قربان دایجون ایمان  بعد از 2 ماه از سربازی برگشت خونه به خاطر همین ما عید و رفتیم خونه آقاجون که دایجون ایمان و هم ببینیم خیلی دلمون واسش تنگ شده بود دایجونی ساعت 3 صبح رسید خونه و ما از دیدنش خیلی خوشحال شدیم اینم عکس های غزل جونم روز عیده که مثل خانومها نشسته و به حرف های ما گوش میده اینجا هم که دیگه خسته شد دخملی ام و خوابش اومد مامان فدای فرشته کوچولوش بشه ...
27 مهر 1392