غزل جوووونیغزل جوووونی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

(◕‿◕) غزل جون دردونه مامانی و بابایی (◕‿◕)

شباهت...

یه روز که تو آلبوم های قدیمی سرک میکشیدم یه عکس جالب دیدم عکس بچگی های دایجون ایمان.... یه شباهت جالب با این روزهای غزل خانمی داره... دلم نیومد تو وب دخملی نذارمش... گذاشتمش اینجا تا براش به یادگار بمونه... اینم از عکس ها...   نظر شما چیه؟؟؟؟    شبیه نیستن؟؟؟ ...
29 دی 1392

عکس های آتلیه غزلک

وقتی دختر  گلم وارد شش ماهگی شد بردیمش آتلیه تا ازش عکس بگیرم قرار بر این شد هر چند وقت این کارو انجام بدیم تا آلبوم دخترم کامل بشه و همیشه براش یادگاری بمونه خلاصه رفتیم و مثل همیشه غزلکم همکاری کرد و زیاد اذیت نشدیم من از خانم عکاس خواهش کردم فیلم عکسهایی که قابل چاپ هستن رو بعد از فتو شاپ و رفع ایرادات بهم بده تا تو وب غزلکم بذارمشون ولی بعد از اینکه عکس هارو تحویل گرفتم ایشون خیلی محترمانه و خیلی تابلو بنده رو پیچوندن!!!! و عکس های خام رو بهم دادن این توضیحات رو دادم که اگه چیز های عجیب تو عکسها دیدین تعجب نکنید.... تاریخ گرفتن عکس     10/آذر/1392   ...
24 دی 1392

بافتنی مامانی برای غزلک

اینم یه بافتنی دیگه از مامانی برای غزلک خوشکلم... دخملی گلم امیدوارم وقتی بزرگ شدی هم از اینها خوشت بیاد و دوستشون داشته باشی... نه تنها بافتنی بلکه هر کاری که برات میکنم همش با عشق و علاقه... با چنان شوری به کارهات میرسم که گاهی اوقات خودم هم از خودم در عجبم.... آرزوی من برای تو فقط و فقط سلامتی و شادابی تو زندگیه... تو که همیشه سالم وشاد باشی انگار من به همه آرزوهام رسیدم.... غزلک مامان تا همیشه دوستت دارم... خوب دیگه بریم سراغ بافتنی ها...   وااااااااای صاحبش اومد!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
21 دی 1392

لبخند تو شیرین است...

لبخند تورا دیدم لبخند تو شیرین است لبخند تو فواره عشق است انگار پس تو لبخند بزن لبخند تو هدیه ایست از زیبایی لبخند تو میوه ایست از باغ بهشت لبخند تو بارانیست بر کویر تنهایی لبخند تو آن تیر است از کمان جادویی لبخند تورا دیدم لبخند تو شیرین است ... . . .     این عکسهای خیلی نازو بنفشه جون زحمت کشید و از غزل خانمی انداخته دست گلش درد نکنه   ...
18 دی 1392

غزل .... کچل ...!!!!!!

22 آذر ماه من و بابایی غزل جون یهویی تصمیم گرفتیم موهای غزلک و کوتاه کنیم... بنابراین  تو یه فرصت مناسب که غزل خانم سرحال بود دست به کار شدیم... خانم کوچولوی ما خیلی همکاری کرد و اصلا اذیت نکرد... و این شد حاصل کار مامانی و بابایی غزل جون... ...
3 دی 1392