غزل جوووونیغزل جوووونی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

(◕‿◕) غزل جون دردونه مامانی و بابایی (◕‿◕)

من اومدم............

سلااااااااااام   بالاخره من اومدم روز 4 تیر ماه 1392 ساعت: 8/30 صبح روز:3شنبه قد:48 سانت وزن:3/5 کیلو  کلینیک جراحی سینا خانم دکتر:مهسا اسماعیل پور یه کوچولو عجله داشتم و یک هفته زودتر از موعد به دنیا اومدم حالا مامانی ام باید فرصت کنه عکس هامو برا دوستام تو وبم بزاره... البته اگه من بزارم!!!!!! پس تا اون روز... قربون شما    غزل جووووون   ...
4 مهر 1392

دعایت میکنم نازنین مادر

دعایت میکنم نازنین مادر دعایت می کنم روزی بفهمی ، گرچه دوری از خدا اما خدایت با تو نزدیک است دعایت می کنم ، روزی دلت بی کینه باشد ، بی حسد    با عشق بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست شبانگاهی ، تو هم  با عشق با نجوا بخوانی خالق خود را اذان صبحگاهی ، سینه ات را پر کند از نور ببوسی سجده گاه خالق خود را دعایت می کنم ، روزی خودت را گم کنی پیدا شوی در او دو دست خالیت را پر کنی از حاجت و با او بگویی : بی تو این معنای بودن ، سخت بی معناست دعایت می کنم وقتی ...
4 مهر 1392

در انتظار کودکم

در انتظار کودکم عاقبت در یک شب از شبهای دور کودک من پا به دنیا می نهد     ان زمان بر من خدای مهربان نام شور انگیز مادر می نهد ان زمان طفل قشنگم بی خیال در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پاک یاسها در مشام جان من پیچیده است ان زمان دیگر وجودم مو به مو بسته با هستی طفلم میشود ان زمان در هر رگ من جای خون مهر او در تارو پودم میشود می فشارم پیکرش را در برم گویمش چشمان خود را باز کن در کنارم زندگی اغاز کن می گشاید نور چشمم دیدگان بوسه ها از مهر بر رویش میزنم گویمش اهسته ای طفل عزیز می پرستم من ترا مادر منم می پرستم من ترا مادر منم می پرستم من ...
4 مهر 1392