غزل جوووونیغزل جوووونی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

(◕‿◕) غزل جون دردونه مامانی و بابایی (◕‿◕)

این روز های غزل خانمی در هفت ماهگی

1392/11/5 23:32
837 بازدید
اشتراک گذاری

امروز میخوام از این روزهای غزلکم بگم...

امروز که دارم این مطلب و میذارم دختر گلم رفته تو هشت ماه...

دخترکم خیلی پیشرفت کرده...

حرف زدنش خیلی بهتر شده!!!

وقتی بیدار میشه شروع میکنه به حرف زدن و براش هم فرقی نداره صبح خیلی زوده یا نصفه شب!!!

و اگه محلش نذاریم و باهاش بازی نکنیم کار به جیغ و فریاد میکشه!!!

دیگه این روزها بابایی ساعتشو برا بیدار شدن کوک نمیکنه آخه غزل خانمی صبح ساعت 7 خودش بیدار میشه و مارو هم بیدار میکنه!!!!

این روزها دخترم تقلا میکنه که چهار دست و پا راه بره ولی هنوز موفق نشده...

ولی روروک سواریش عالیه

در حد مسابقات رالی!!!!

دیگه از دستش گلدون ها و میز عکس ها و میز عسلی ها در امان نیستن!!!!

شصت پا خوردنش که همچنان ادامه داره و خارش لثه هم که بیشتر تر شده...

ما هنوز هم منتظریم که مروارید کوچولوش جونه بزنه...

دالی بازی رو خیلی دوست داره... از خنده ریسه میره و دل مارو می بره...

این روزها بهتر با بقیه ارتباط برقرا میکنه و دیگه نمیترسه وبغل بقیه هم میره...

خیلی خیلی خوش خنده دخترم و باخنده هاش کلی دلبری میکنه...

کتاب خوندنش خیلی پیشرفت کرده از خوردن صفحات کتاب رسیده به چنگ زدن و پاره کردن!!!!

و ما همچنان منتظریم تا بالاخره متوجه بشه که کتاب برا خوندنه نه خوردن و چنگ زدن و پاره کردن...

نفس مامان , باباییشو خیلی دوست داره تا صدای باباییشو میشنوه در هر حالتی که باشه میخنده و  دنبالش میگرده و بعدش دست و پا میزنه که بابایی بغلش کنه ...

فسقلی از حالا بلد شده خودشو واسه پدرش لوس کنه...

این عکس غزل جون آخرین عکس از هفت ماهگیه

اینجا خونه پدر جونیه

پدر جون و مادر جون و زن عموی غزل خانمی رفته بودن کربلا...

 

الان تو راه برگشت هستن و ما هم منتظریم که از فرودگاه بیان خونه...

تاریخ عکس  :  3/بهمن/1392

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

مامان پارمین
5 بهمن 92 23:42
ای جونم خاله.قربون اون چشمات و لبخندت .عزیزم ماشاالله روز به روز داری خوردنی تر و دوست داشتنی تر میشی.
مامانی غزل جون
پاسخ
مرسی خاله جووووونی
مامان دوفرشته
6 بهمن 92 1:08
قربون دخملی برم که داره دلبری میکنهایشالله مرواریداشم درمیاددختراهمشون لوسن وبابایی
مامانی غزل جون
پاسخ
آره دقیقا
عمه بهار
6 بهمن 92 14:54
چه ناز شده تو اين عكسها و ايشاله قسمت بشه كه ناز كوچولو همراه بابايي و ماماني بره كربلا .....بوس به صورت خشكلت
مامانی غزل جون
پاسخ
مرسی عمه جووووووووووووووووونی ایشالله قسمت شما هم بشه... بوووووووووووووووووووووووس
مامانی هیما
6 بهمن 92 15:57
هشت ماهگیت مبارک عزیزم ،قربونش بشم چقدر با این پالتو که پوشیده خوشگل شده مامانیش
مامانی غزل جون
پاسخ
ممنونم گلم لطف داری به ما
پریسا مامان کیان
6 بهمن 92 18:32
سلااااااااااااام. خوبین؟ روی این کره خاکی فکر نمیکنم شنل و کلاه به هیچ کس اندازه غزل جون بیاد. چقدرررررررررررر ناااااااااااااز میشه با شنل. ماشالله دخترمون داره بزرگ میشه. هشت ماه چه زود گذشت نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خدا براتون حفظش کنه غزلک رو . ما که کلی عاشقشیم.
مامانی غزل جون
پاسخ
سلااااام خاله جونی خوش اومدی مرسی شما لطف داری واقعا چه زود گذشت... ممنون که به غزلکم سر میزنی بوووووووس به شما و کیان جونم
ابجی رکسانا
6 بهمن 92 22:16
سلام.عزیزم خیلی جیگری.مامانش تروخدا یه اسپندبراش دودکنید.
مامانی غزل جون
پاسخ
مرسی گلم باشه به روی چشم آبجی رکسانا میخوام بیام وبتون ولی نمیشه آدرس درست نیست اگه دوباره اومدی آدس بده منم بیام دیدنتون
مامان محمد هانی
7 بهمن 92 0:43
وای که چقدر این غزل خانمی لباسای خوشمل داره مثل خودش که خوشمل و خوردنیه....
مامانی غزل جون
پاسخ
لطف داری عزیزم ممنونم که به ما سر میزنید
سارا
7 بهمن 92 2:35
سلام چقدرناسی خوشگل من
مامانی غزل جون
پاسخ
مرسی گلم
یاسمن (مامان فرشته ها )
7 بهمن 92 10:47
عزیزم. قربون اون چشمهای درشت و خوشکلت غزل جونم پس منتظر سوغاتی هستی ؟؟؟
مامانی غزل جون
پاسخ
ممنونم خاله جوونی آره دیگه سوغاتی های خوشکل گرفتم دستشون درد نکنه
مامان حلما
7 بهمن 92 15:52
عزیزم واقعا که ناز و خوشگلی هزارهزار ماشاالله این بوسا واسه تو و مامان مهربونت عزیزم خصوصی داری
مامانی غزل جون
پاسخ
ممنونم که رمز دادی گلم خوش اومدی بازم به ما سر بزن
مهسا
7 بهمن 92 22:59
به به چقدر ناز... این لباس اخری خیلی خوشگله اخی..ای جونم..
مامانی غزل جون
پاسخ
قربونت مهسایییییییییییییی
الهام مامان امیرعلی جون
7 بهمن 92 23:43
گلم این ایمیله منه/ عکسه غزل جان رو برام بفرست میخام یه کیلیپ به مناسبت برنده شدنمون با عکسه نی نی هایی که ماماناشون رای دادن درست کنم skinak2@yahoo.com
مامانی غزل جون
پاسخ
چشم گلم
مریم مامان یسنا
8 بهمن 92 0:09
چه خوشگل شده این غزل خانمی
مامانی غزل جون
پاسخ
مرسی خاله جوووووونی
مامان پرنيان
8 بهمن 92 12:14
سلام دوست جونم الهي من به فداي دخمل نازنين غزلكم. خدا حفظش كنه چه جالب درست مثل پرنيان لوس باباشه . اون هم هنوز نمي تونه جهار دست و پا بره البته مي ره به سرعت نور ولي عقبي جلو نمي ياد دوست دارم دوست جونم غزلكم رو ببوس
مامانی غزل جون
پاسخ
دخارا همشون لوس بابایی ان ما که عجله نداریم یواش یواش ایشالله
مامان بردیا شیطون
8 بهمن 92 14:55
جوووووووووووووووووووووونم چه ناناز شدی خاله عاشقتم چش قشنگم
مامانی غزل جون
پاسخ
ممنونم گلم مرسی که به ما سر میزنی
مامان بردیا شیطون
8 بهمن 92 14:56
خدایامن که دستم به آسمان نمیرسداماتوکه دستت به زمین میرسدبلندم کن..
مامان فاطمه جـونی
8 بهمن 92 16:59
سلام غزل جونم...قربونت برم چقدر این لباس سبزه بهت میاد ناناز خانوم...شنل و کلاهت هم خیلی نازن مخصوصا وقتی تو تن غزل خانومی باشن...
مامانی غزل جون
پاسخ
مرسی گلم لطف داری
مامان بیتا و تینا
9 بهمن 92 12:29
سلام مهربونم اخ که من قربون اون خنده هاش بشم محکم ببوسش
مامانی غزل جون
پاسخ
قربونت دوست گلم
مریم
9 بهمن 92 21:04
عزیز دلم...... چه قد بزرگ شده عزل جووووونم..... چه لباس خوشگلی هم پوشیده...... چه عکسه خوشگلی هم مامانی از غزل جوون انداخته.... ممنون مامانی هنرمند..... خاطرات و خیلی دقیق نوشتین.. خوشبحال غزلک به خاطر داشتن مادر عینه شما... چون حسابی بزرگ شه خودش میخونه و لذت میبره.....
مامانی غزل جون
پاسخ
مرسی مریمی مث همیشه لطف داری میبوسمت
مامان فاطمه
11 بهمن 92 17:41
ما اومدیم با دو پست جدید برو حالشو ببر
مامانی غزل جون
پاسخ
به روی چشم
مامانی محمدصالح جون
12 بهمن 92 3:30
این وروجک ها،چون باباجوناشون که میرن سرکار ،کمتر می بینن،برای همین از دیدن باباجونا خیلی مشعوف میشن،محمدصالح جون،اولین کلمه ای که گفت بابابود،وقتی هم صدای در رو میشنوه که باباجون داره در رو باز می کنه،،از شدت سرعت دوسه بار می خوره زمین وسریع دوباره بلند میشه،از بس هول برای دیدن باباجونش،خدا نگهدار همه ی وروجک های بابادوست باشه،ما که بخیل نیستیم،وقتی باباجونا سر کارن،مامانی ها رو دوست دارن!!!
مامانی غزل جون
پاسخ
به خدا کههههههههههه حالا همه زحمتش مال ما مادر های بیچاره هستاااااااااااااااااا ممنونم که به ما سر میزنی
مامان آرشیدا
12 بهمن 92 11:05
با سلامتی عزیزم قسمت خودت بشه،دخترا لوس باباشونن دیگه ،حالا همه کاراشونو مامان میکنه ها
مامانی غزل جون
پاسخ
?آخ گفتی!!!!!!!!!!!!! ممنونم عزیزم ایشالله قسمت شما هم بشه
آزاده
12 بهمن 92 13:09
آی جونم خاله چه ناز شدی , شنل و کلاهت هم خیلی نازن
مامانی غزل جون
پاسخ
مرسی گلم لطف داری
پریسا نجفی
12 بهمن 92 13:45
سلامی دوباره دوست عزیز من هم شما را لینک کردم ممنون از بازدیدتون عزیزم و ببخش که وقتت را گرفتم موفق باشی
دونه دونه
13 بهمن 92 0:40
ای جان دلم. عزیزم. ماشاا... وااای من یه عروسک داشتم همین شکلی بود. دلم خواست
مامانی غزل جون
پاسخ
قربونت گلم
مریم
23 بهمن 92 21:41
ایول به مامانی که اینقد دقیق و با دقت نوشته واست..... لباس عکسایه اخری تم خیلی خوشگل و بهت میادش..... مبارک ت باشه غزل کوچولو...... اینقد وبلاگ خوشگلی داری که من همیشه این شکلی میشم با دیدن عکسات آفرین به این مامانی با حوصله
مامانی غزل جون
پاسخ
سلام مریم گلی ممنونم از حوصله ای که به خرج دادی و خوندی شما لطف میکنی همیشه به ما سر میزنی